ای عشق،
به شوقِ تو،
گذر می کنم از خویش
تو قافِ قرارِ من،
و من عینِ عبورم
رَج به رَج میبافم خیالت را
میشود بیایی این دوست داشتن را دورِ گردنت بیاندازم؟
بیا و بمان و بنشین در خیال ما !
این خیال و وصف بودَنَت،عجیب میکُشد مرا..
با اینکه خودم از تبار پاییزم
نقاشیات می کنم!
به روی بومِ قلبم،
با قلمویی از جنسِ عشق،
با اینکه خودم از تبارِ پاییزم!
ولی،
تو را بهار می کشم؛
تو را که در برگ ریزانِ دلم
همیشه سبزی!
سبزینهای جاودان...
من هنوز همونجایی که
خندیدی و محو خندت شدم گیر کردم
عشق
آن لحظه ای نبود
که یکدیگر را
میان آن همه هجوم بی عشقی یافتیم...
عشق
آن لحظه ای نیست
که در آغوش کشیدیم...
خوبِ من
عشق
حتی آنی نبود
که بوسیدیم...
عشقِ راهِ دورم؛
عشق
آن لحظه ایست
که یکدیگر را میان این همه فراموشی
گم نکنیم
دلتنگی من برای تو تمام شدنی نیست؛
من یک وقتهایی دلتنگم
اکثر وقتها دلتنگتر
عاشق نشدی
و گرنه میفهمیدی که
پاییز ، بهاریست که عاشق شده است
حالا که پاییز شده و
خرمالوهای لبانت گل انداخته ،
مرا به نوبرانه ای گس مهمان کن ..
صدایت به پاییــز رفته
هر چه میگویی
دلم میریزد
من...
پاییز به پاییز...
باران به باران...
آغوش به آغوش دل تنگ توام
به کسی که تنهات گذاشت بگو :
این تو بودی که باختی نه من ، من کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت ...
اما تو کسی رو از دست دادی که عاشقت بود ..
آدم میتونه با هرکسی بخنده و خوش بگذرونه،
اما فقط به یهنفر میتونه بگه دارم نابود میشم بغلم کن..
آنکه "باورت" دارد،
یک قدم جلوتر از کسی است که
دوستت دارد.
هیچ ڪس جاے مرا
دیگر نمیداند ڪجاست
آنقدر در عشق او غرقم ڪه پیدا نیستم