Ehsan

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم بیشتر

Ehsan
۷۹۱ پست
۵۰۶ دنبال‌کننده
۷,۸۰۷ امتیاز
مرد، مجرد
۱۴۰۰/۰۳/۲۸
قبراق
فوق ليسانس
پرسپولیس
قد ۱۷۹، وزن ۷۷

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.

اونیکه حالش با خودش خوبه،
دنبال تایید دیگران نیست
و حرف مردم نه بهش
اعتماد به نفس میده
و نه تخریبش میکنه..
قطعا جای درستی ایستاده

بازنشر کرده است.

زندگی نمایشی است که
هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد
پس
آواز بخوان
اشک بریز
بخند
و با تمام وجود زندگی کن
قبل از آنکه نمایش تو
بدون هیچ تشویقی به پایان برسد.

محبت زیادی
همیشه آدما رو خراب میکنه
گاهی آدما میرن
نه برای اینکه دلیلی ندارن برای موندن
میرن چون خیلی کوچکن
و تحمل حجم بزرگ محبت تو رو ندارن...

بیشتر از بودن ....
به موقع بودن مهمه...

❤️ مـــــادر ❤️
خودش هم که نباشد ،
مادری اش را برای تو می گذارد ...

عشقش را برایت در لبخند
دخترکی در گوشه پیاده رو ،
نگرانی اش را برایت
در پس داستان پیرمرد راننده ،
دعای خیرش را در
دستان لرزان پیرزنی
که تاخانه همراهیش کردی ..

مادر خودش هم که نباشد ،
مادری اش را پیش تو جامیگذارد ..
حتی اگر دستانش از دنیا کوتاه باشد
حواست باشد ، او حواسش به تو هست ...

بازنشر کرده است.

نگاه کن چه پیر می‌شوند
رویاهایی که تو را نیافته
جهان را ترک می کنند

🍀

🕊💔🕊
دوست داشتنت را پنهان کردم..

نه از دست تو...

از ترس روزگار..

روزگاری که همه ی

دوست داشتنی هایم را..
از من گرفت...!!

از خوبے آدم‌ها ؛
براے خودت دیوارے بساز ...
هر وقت در حقت بدے ڪردند
فقط یڪ آجر از دیوار بردار ؛
بے انصافیست اگر دیوار را
خراب ڪنے ...🌹🌹🌹

باورت بشود یا نه؛
روزی می‌رسد که دلت
برای هیچ‌کس به اندازه‌ی من تنگ نخواهد شد...
برای نگاه کردنم،
خندیدنم و حتی اذیت کردنم ، برای تمام لحظاتی که در کنارم داشتی...
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره ی من خواهی بود،
می‌دانم روزی که نباشم؛
هیچ‌کس تکرار من نخواهد شد...

👤بهومیل هرابال

کاش دینی بود بنام انسانیت...
مذهبی بنام محبت...
قبله ای بنام عشق...
تا نه ترس از خدا باشد نه وسوسه شیطان نه وعده بهشت نه اتش نه نفاق نه جنگ . . . .
براستی که انسانیت بهترین دین است و
انسانی که نیک زندگی کند نیازی به دین ندارد و انسانی که نیک زیستن را نداند هیچ دینی اصلاحش نخواهد کرد...

«هیچ‌کس لازم نیست انسان بزرگی باشد، همان انسان بودن کافی است.»

آلبر_کامو

گاهی نباش!
خودت را بردار و کمی دورتر از قافله بایست!
وجودت را از همه ی آدم هایِ اطرافت دریغ کن!
ببین چه کسی نبودنت را حس می کند؟!
چه کسی حواسش به حال و احوالاتِ توست؟!
سکوت کن و منتظر بمان و ببین کدام آدمِ با معرفتی برایِ پیدا کردنِ تو،پس کوچه هایِ تنهایی ات را زیر و رو می کند؟!
کدامشان نگرانت می شود؟!
و اصلا چه کسی،برای نگه داشتنِ تو،به خودش زحمت می دهد؟!
اگر نبودی و دیدی آب از آبِ روزمرِگی هایشان تکان نخورد،تعجب نکن!
رسمِ آدم ها همین است؛
اگر بودی که هیچ اگر نبودی،دیگران هستند!
این تویی که باید عاقل باشی و خودت را برایِ چنین جماعتِ بی تفاوت و بی عاطفه ای خرج نکنی!

وقتی که استالین فوت کرد خروشچف جانشین او در کنگره حزب کمونیست شروع به باز گویی جنایات استالین کرد .
همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر از رهبر پیشین این چنین تند انتقاد میکند.
در حین سخنرانی که سالن مملو از جمعیت بود ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد: پس تو آن زمان کجا بودی؟
سالن ساکت شد خروشچف رو به جمعیت گفت : چه کسی این سوال را پرسید؟
هیچکس جواب نداد دوباره گفت :
کسی که این سوال را کرد بایستد اما هیچ کس بلند نشد.
خروشچف در حالی که لبخند بر لب داشت گفت: در آن زمان من جای تو نشسته بودم!!!!!!

‏هرکسی یه آدم مخصوص به خودش را دارد ،
‏وقتی آنی که باید باشد، نباشد
‏همه جا غریبه ای ...


بدانید چنانچه
بی توجهی شما عمدی باشد
توجه محسوب می شود...!!

داستان انگیزشی
گاهی باید نشنید
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع  او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.🌺