شیطان باش
از جنس آتش
پر از مکر برای زود باوری من
آنگاه بی پروا عریان خواهم شد..
عریانی ،
گناهیست که
مرا به جهنم وجود تو خواهد برد...
آنجا بهشت من است...!!!
هوای دنیایت که سرد شد
بیا آتش درونم را روشن کن
تمام گرمایش مال تو ،
دودش هم برود به چشم من!
چه کسی اهمیت می دهد؟؟
من دوده گرفته ترین کلاغ دنیا هم که باشم ،
تمام زمستان را با تو خواهم ماند ...
بماند که می دانم
بهار با پرستوها کوچ خواهی کرد...!!!
خیاط خوبی نبودی...
وقتی که اشتباهی نگاهم را دوختی به نگاهی
و لب هایم اشتباهی سنجاق شدن به روی لبی
لباسی که دوختی به تنِ دنیایم زار می زد ...
انگار حواست نبود
که وصله ام کردی به یک جای ناجور ...
و من پُرم از جای کوک های ناکوکت،
از دوختن هایت , از شکافتن هایت ...!!!
حوصله ات که سر رفت..
هیچ اتفاقی نیفتاد ،
همانطور چروک
پرتم کردی به حوالی دنیا ،
آویزان به چندتا دکمه لق !!!
آی سرنوشت
خیاط خوبی نبودی...!!!
همیشه بر سر دو راهیم
یک راه به تو می رسد
و یک راه به تنهایی !
همیشه تو را بر می گزینم و
میرسم به
.
.
تنهایی ...!!!
ذهنم خشک شده
تعارض ها همچون موریانه
جویدند روحم را در سکوت اندوهبار اتاق...
هذیانات هزاران فکر
مغزم را به سقط واژه ها میکشانند
در تضادی نابرابر از آنچه که بودم و هستم و خواهم شد...
مرا به گور بسپارید ،
تحملم به زیر خط فقر رسیده...!!!
زنان چه آسان زن میمانند ،
چه زیبا دخترانه هایشان را پشت لبخند های
کش دارشان پنهان میکنند ،
چه سخت به جنگ نرم تعارض ها میروند ،
چه زیبا به تجربه مینشینند مادر بودن را ،
با حماقتی وصف ناپذیر عشق میورزند به مردانی که فقط جسمشان مردانه است !!!
و باز هم چه سخت میشکنند که دیگر جای مرهمی برای درد هایشان نمی یابند....
آری زنان در سکوت و تنهایی
شرعی ترین خودکشی ها را تجربه میکنند............
انسانی که با سکوت دمخور نشود
نمیتواند که با عشق من حرفی بزند .
کسی که با چشمش «باد» را نبیند
چگونه میتواند کوچم را درک کند
کسی که به صدای سنگ گوش نسپارد
نمیتواند صدایم را بشنود
کسی که در ظلمت نزیسته
چگونه به تنهایی من ایمان میآورد...؟؟!!
براى خودتان يک دوست پيدا كنيد.
يک نفر كه تا ابد بماند.
يک نفر كه حالتان، جانتان، يارتان، بد و خوبتان را، همه را با هم بخواهد.
يک نفر كه حالش را بپرسيد، خوابش را ببينيد...
آدم ها بايد غير از عشق و خانواده،
يک نفر را داشته باشند؛
که همهی چيزهايى كه نمیشود به آن دو قبلى گفت را ، به او گفت.
يک نفر بايد باشد كه شما را از چشمهايتان هم بشناسد..
هر آدمى بايد يک نفر را داشته باشد كه خيلى دوستش داشته باشد،
يک نفر را دوست بداريد و با آن پير شويد،
اگر عمرمان قرارش به سپيديست...
اهل ستیز نیستم...
اما اسلحه شناس قابلی هستم !
تو با #چشمانت به جنگ بیا ،
من با شعرهایم سپر خواهم ساخت .
تو با #موهایت مرا محاصره کن ،
من با شعرهایم می گریزم .
تو با سرخی #زبانت بر من زخم بزن ،
من با شعرهایم مداوا می شوم .
اما آخر ...
تو با سپیدی چکامه ی #اندامت
مرا در بر گیر...
تا من با شعرهایم برایت بمیرم ...!!!
ما #متوهمانی هستیم که با مغزهای #باکره در هم میلولیم.میزاییم و میرویم.
ما به شدت، #سنت و دنیای #مدرن را با هم ادغام کرده ایم و سخت خود را #متمدن میدانیم.
پای شله زرد #حسین دعا میخوانیم و شب در #آغوش معشوقه دیگری چه نازها که نمیفروشیم.
در عزاداریها #چادر سر میکنیم و در عروسیها #دکلته.
ما توهم زده هستیم.
مثل کرمهای مستراح همه در هم میلولیم و همدیگر را #فاحشه خطاب میکنیم.
اینجا احترام به #تن و #بدن نامفهموم است.
اینجا همه با جماعت #نماز میخوانند و با جماعت
#س_ک_س میکنند.
زنان اینجا درگیر توهمات خویشند...
ادعای #حقوق برابر دارند.اما هنوز در ازای بکارتشان #مهریه میگیرند.
مردان هم گرفتار توهمات هستند.
دنبال دوشیزه ای با اندام #الکسیس و اخلاق #فاطمه_زهرا.
آدم از حجم چنین #بلاهتی تمامش بالا می آید.
ما به هیچ درد #تاریخ نخواهیم خورد...!!!