ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
باری، بیا که جان را در پای تو فشانم
بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت
بی روی خوبت آخر تا چند زنده مانم؟
(عراقی)
دل بیرخِ خوبِ تو، سرِ خویش ندارد
جان طاقتِ هجرِ تو ازین بیش ندارد
از عاقبتِ عشقِ تو اندیشه نکردم
دیوانه، دلِ عاقبت اندیش ندارد
(سیف فرغانی)
پیوستن دوستان به هم آسان است
دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمیدارم دوست
از غایت تلخیای که در هجران است
(وحشی بافقی)
آن دل که تو دیدهای زغم خون شد و رفت
وز دیدهی خون گرفته بیرون شد و رفت
روزی به هوای عشق سیری میکرد
لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت
(ابوسعید ابوالخیر)
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهی مِیخواران، نیک است سرانجامم
اول نگهش کردم، آخر به رهش مُردم
وه وه که چه نیکو شد، آغازم و انجامم
(فروغی بسطامی)
هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت
کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت
(عبید زاکانی)
جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست
جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست
این چشم جهان بین مرا در همه عالم
جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست
(عراقی)
باز آمدم، باز آمدم، از پیش آن یار آمدم
در من نگر، در من نگر، بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم، شاد آمدم، از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
(مولوی)
چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد، مرد نیست
آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست
(سنایی)