آیدا: اولش فقط بهخاطر خودش بود. نه میدونستم شاعره، نه میدونستم نویسندهس، نه میدونستم هیچی... ما فقط نگاهمون بههم گره خورد و همهچی تموم شد. یه لحظه!
شاملو: همهچی شروع شد =)
آیدا: آره، آره، همهچی شروع شد...
تنها عشقه که میتونه انسان رو نجات بده…
گرمیِ آغوش سرد روزگارم میشوی؟!
حکایت جالبیست!
فراموش شدگان هرگز
فراموش کنندگان را فراموش نمیکنند...
کسی را نیمه راه ترک نکنید...
شاید این مسیر او نبوده، و فقط بخاطر تو آمده بود!
دلتنگی حسِ عجیبی ست؛ گویی خواهی مُرد، اما نمی میری!
عشق از دست رفته هنوز هم عشق است ..
فقط شکلش عوض می شود ، همین.
دیگر نمی توانی لبخند عشقت را ببینی
یا برایش غذا ببری یا موهایش را نوازش کنی و یا با او برقصی.
اما وقتی این حس ها ضعیف می شوند، حس های دیگر قدرت می یابند.
خاطرات ! خاطرات شریکت می شوند .
تو آن را غذا می دهی. بغلش می کنی.
با آن می رقصی . زندگی باید به پایان برسد ولی عشق نه ...
تو زبانِ فرانسه،
کلمهای هست بهنامِ «Le tasian»، به معنای حجم زیادی از غم و اندوه؛
درحدی که مغز پاسخ منطقی برای کنترل شرایط نداره و قلب، از شدت اندوهِ زیاد، احساسات درستی ارائه نمیده.
Saye
یا غرقش بکنه...