قشنگ ترين عكس ها زمانی گرفته ميشن كه شما حواس تون نيست...
و براي گرفتن اين عكس كسي بايد حواسش به شما باشه =)
مچالهات میكنند
بعد هى میپرسند حواست كجاست؟
و هيچكس جز خودت نمیداند
حواست پرت سادگيت شده...
فریاد که جز حسرت از این ورطه نبردیم...
بیچاره اونایی که فردا دیگه از خواب بیدار نمیشن =)
چقد برنامه ریختن واسه فرداشون...!
00:00
آرزو میکنم یکی باشه که باهم اینجوری باشین :
"به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج" =)❤️
توی شلوغی خيابون دستمو محكم تر گرفت، سرشو آورد پايين نزديک گوشم گفت: به اندازهی همهی آدمايی كه الان اينجان دوست دارم، سرمو چرخوندم دور تا دورمون پُر از آدم بود، لبخند زدم، دستشو محكمتر گرفتم.
كل مسير من يه لبخند روی صورتم بود و باهم حرف میزديم، نزديک خونه ازش خداحافظی كردم.
آخرهای شب، گوشيمو از زير بالشت در آوردم رفتم تو صفحهی چتمون صداش كردم، گفت: جانم؟ گفتم: بيشتر آدما شبها ميرن خونشون، اون خيابونه كه ظهر توش بوديم الان حتما خلوته خلوته، اگه يه روزی شب اومد سراغمون اگه "دوست دارمها" داشتن ميرفتن خونههاشون، دستمو محكم بگير، تا هر وقت كه شد، يه كارتن خوابم هميشه، حتي شبها توی خيابونِ دلمون بمونه بسه، فقط كافيه تا صبح بشه دست همو ول نكنيم، شبت بخير❤️
یه فعل قشنگ پیدا کردم که ظاهرا در ادبیات انگلیس تازه تاسیسه: Gatsbying. رمان گتسبی بزرگ رو یادتون میاد؟ همونی که مهمونی شلوغ میداد تا شاید معشوقهش «دیزی» رو ببینه. وقتی در فضای مجازی چیزی منتشر میکنیم که همه میبینن اما برای یه نفر خاصه، «گتسبی کردیم».
بدون وجودش شهر ارزش دیدن ندارد... (:
بی منطق ترین عضو بدنم چشمهایم اند...
می بینند که دیگر دوستم نداری...
اما هنوز تشنه دیدنت هستند (:
شب رسید و درد عشقت باز هم شدت گرفت،
مثل دندان درد، شبها یاد آدم میکنی..
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم
که در آغوش خودم قولِ نرفتن میداد...!
محو روی تو نگردد دل حیران چه کند؟!