Morteza
۴ پست
۲۲۳ دنبال‌کننده
۸,۵۸۴ امتیاز
مرد
۱۳۰۰/۰۲/۱۹
دین زرتشت

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
امروز در مطب دکتر، داشتم به زبان انسانها از گوسفندی تقاضا میکردم برای مداوایم با من حرف بزند. دوست داشتم صورت تپلش را روی میز کارش عکس برگردان کنم. و اگر کمی روانی تر و گوساله تر بودم به خدا قسم که این کار را میکردم. تمام مدت حواسم جمع بود که بی احترامی نکنم. نه چون لایقش نبود. چون بی احترامی ارزش حرف حقم را پایین می آورد. نسخه را روبروی چشمهایش جر دادم و گفتم:«من از این در که برم بیرون شاید بخوام خودم رو بکشم. که نمیخوام. تو شاید میتونستی با چند دقیقه حرف زدن تاثیر خوبی روی من بذاری و منصرفم کنی. که نکردی. شاید پیش خودت بگی به جهنم. ولی این همون چیزیه که شبها قبل از خواب به خودت میگی؟ به جهنم؟». تابستانم. دارم آب میشوم. میچکم. از چشمانم روی پیراهن گلدارت. سخت بغل بگیر مرا...
ما علاقه مندیم، لوس نه. خسته ایم، مایوس نه. به سگ و گربه میمانیم تا به مرغ عشق. ما عجیب و نادانیم . از بطری دهنی من آب نمیخورد، دختری که تا چند لحظه ی پیش اینچ به اینچ زبانش را تا اعماق دهان من فرو برده بود. دخترک عجیب و نجیب من. به طعنه میگویم: از دهان من همان برون تراود که در اوست بیبی. چشمهایش را تنگ میکند و با بی حوصلگی جواب میدهد که: نه، بطری دهنی فرق دارد. جوانیم و جویای کام. اما برای نامزد بازی زیادی پیریم. ما در لیوان های کمر باریک شراب نمینوشیم. ما دوغ را از پارچ های شیشه ای سر میکشیم. او با باقیمانده ی دوغ دور لبهایش، برای خودش سبیل میکشد، و من ریش های سیاهم را رنگ سفید دوغی میزنم. از من میچکد عطر لباس های رنگارنگش، مثل قطره های دوغ از سر سبیل هایم. ما اعصاب نداریم. وقتی هوایمان ابریست پاچه ی یکدیگر را میگیریم. ما دعوا نمیکنیم، می جنگیم. فحش نمیدهیم، لگد میزنیم. بعد از هم فاصله میگیریم. نهایتا چند متر. از دورتر باز براندازش میکنم. شال آبی، مانتوی زرد، دامن قرمز. به بی عقلی خودم ریشخند میزنم؛من با رنگین کمان در افتاده ام...
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
تولدم بود این چیزیست که نوزدهم اردی بهشت هر سال اتفاق می افتد. بادمجون خریده بودم، زیاد. از اینها که من گفتم یک کیلو، گفت دو کیلو بکشم سر راست بشه؟ سه کیلو کشید. سر راست شد. قرار بود آخر شب کشک بادمجون درست کنم. برای خودم. و تو. که آن هم برای خودم بود. برای تو هم که غذا درست میکنم به همان اندازه که برای خودم، لذت میبرم. من برای آدمهای محدودی حال غذا درست کردن دارم. نمیدانم این جمله از نظر دستور زبان درست است یا نه. ولی من حال غذا درست کردن کم دارم. گاهی خودم هم در این محدوده جا نمیشوم. و برای خودم هم چیزی درست نمیکنم....جایت خالی بود
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
وقتی به گذشته فکر میکنی چی میبینی؟
تصویر.
مغز که یک چیز سه بعدیه چطور میتونه خاطراتت رو (یک تصویر مجازی رو) به تو نشون بده؟
با فکر کردن.
مغز برای این کار ذهن رو میسازه. پس مغز فکر میکنه و در نتیجه ذهن رو میسازه. من امروز فکر کردم صبح اگه توی لحظه‌ی قبل اینکه از اتاق برم بیرون و بعد از اینکه برای آخرین بار پیرن و شلوار و کمربندمو مرتب کنم، میتونستم ببینمت، خنده میومد روی لبم. از این فکرشم الان خنده اومد روی لبم. از همون اولشم راستش دلم برات تنگ شده بود. مغز و ذهن و اینا اضافه کاری بود...!
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...