من کسی مثل خودم را در زندگیام نداشتهام و نمیدانم دلتنگِ خودم شدن خوب است یا بد.
یا اصلا میشود دلتنگ کسی مثل من شد؟
فقط میدانم اگر کسی را داشتم که سرفصل آرزوهایش هستم و دغدغهی بزرگش خوشحالی من است، موقعِ رفتن حتما دو دل میشدم!
حتما سعی میکردم
آیندهی بدون او را تصور کنم.
کمی تردید میکردم و به فکر فرو میرفتم. به بهانههایی که قبلا داشته و اکنون ندارد فکر میکردم. به سکوتش و آرامشی که ظاهرا دارد اما درونش پر از دلهرهی نداشتنم است هم فکر میکردم.
من حتم دارم اگر کسی مثل خودم را داشتم،
فکر همهی این ها را میکردم
و پای رفتنم لنگ میزد!
چون دلتنگ آن آدمی میشدم که من همه چیزش هستم. لازم بود تو هم دمِ رفتن چمدانت را زمین بگذاری و برای یک ثانیه با چشمانِ بسته به من و گذشتهای که با من داشتی فکر کنی. شاید تصور نبودنم تنِ روحت را میلرزاند و دلت تنگِ آدمی میشد که زمانی به او گفته بودی "دوستت دارم"...
دل که تَنگ است
کجا باید رفت...؟
همیشه دوست داشتن جواب نمیده
همیشه عاشق بودن جواب نمیده
باید کسی که دوسش داری و عاشقشی رو بلد باشی
.
نه این که الان ناراحته یا الان خوشحاله باید چیکار کنی
باید بفهمی الان که ناراحته یا الان که خوشحاله دلیلش چیه؟
باید بدونی چیه که اذیتش میکنه؟
چیه که حالش رو خوب میکنه؟
چیه که میتونه بیشتر عاشقش کنه؟
.
آقا جون میگفت :
باید زن رو فهمید
اگه غذاش نمک نداره
اگه غذاش ته گرفته
اگه وقتی داره خیاطی میکنه سوزن تو دستش میره
اگه حتی وقتی میبریش بازار حوصله خرید کردن نداره!
باید دلیل همه اینارو بدونی...
ولی وای به حالت اگه خودت دلیل یکی از این ناراحتیهاش باشی
.
هیچ وقت ندیدم آقا جون به مادربزرگ دوستت دارم بگه و قربون صدقش بره
باهاش شوخی کنه و ازش دل ببره
اما هر وقت مادر جون ناراحت بود و سرحال نبود
آقا جون تو فکر بود
حتی روزی که مادرجون مریض شد و مُرد
آقا جون تب و لرز کرد و شب نکشید که رفت پیشش
.
آقاجون، مادر جون رو فقط دوست نداشت و عاشقش نبود
اون مادر جون رو بلد بود
حتی بلد بود براش بمیره...
عشق
راهیست برای
بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از...
من فکر میکنم
"فقط عشق"
میتواند پایان رنجها باشد...
.
اینجا خانهی منطقی نژاد - شیراز
داود...
خاهش ....
آرش ( گروه لاله های سرخ )
لینک