چندیست از تو غافلم ای زندگی ببخش
چنگی به دل نمیزنی این روزها تو هم…
در بین موهایت خدا را می توان گم کرد…
از بس که این بتخانه ات پیچیدگی دارد!
دل داده ام بر باد ، بر هرچه بادا باد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
بعد از تو باز عاشقی و باز…آه نه!
این داستان به نام تو اینجا تمام شد
قشونت را بکش از سمت سرحدات من بیرون
کسی پیش از تو خود را در دلم بی جنگ ، جاکرده
فهمیدهام که کار صدفهای ابله است
تا پایِ جان محافظت از گوهری که نیست...
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشد
چشم انتظار سوز زمستان و بهمن ام
گاهی عمر تلف میشود ؛
به پای یک احساس ….
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !
و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش …
در آیه های من
چشم های زیبای تو
ناپیداست
در آیه های من
پیچ و تاب اندامت ناپیداست
در آیه های من
صدای مهربانت
با پرنده ها به تابستان کوچ کرده
و برف
این برف و این آسمان شگرف
روی خاطره های تو را
سفید می کنند
گل قشنگم
برمی گردم
پیش از آن که فراموشم کنی، برمی گردم
و در ابتدا و انتهای ذهنت ورق می خورم
می خواهی قبل و بعد ذهنت را ببوسم ؟
در نمی یابی اگر ذوق، نه من در هر بیت
طرفه مضمونی و ضرب المثلی ساخته ام!!!
ادب از بی ادب آموز که لقمان گوید:
از عمل سوخته، عکس العملی ساخته ام
می کنم چشم طمع، می شکنم دست سوال...
من که با جامعه ی کور و شلی ساخته ام!!!
شکوه در مذهب ماها حرام است، ولی
با چه یاران دغا و دغلی ساخته ام...!!!
چه خروسی ؟! تو که وقتی نشناسی؟!... ورنه
من به هر عربده ی بی محلی ساخته ام