غَم جان خود را میدَهَد بَر چِهره هایِ شادِمان
ازوقتایۍڪهغمگینودلزدهازآدمابہپهلومیفتۍ
واَشڪاتسُرمیخورنداخلِگوشهاتخوشممیاد!
آخهآدمۍڪهبعدشچشمبـازمیڪنهـ
همونۍنیستڪهچشمهاشوبستہ!
رابطههاۍتمومشدهشبیهبیمارۍآلزایمرمیمونه!
ڪمڪمهمهچیشازذهنتپاکمیشهـ
ولۍدلتنگیشتوۍِدلتمیمونهـ
بهخودتمیاےمیبینۍحالتبده
ولۍنمیدونۍچرا؟
جایي میان قلب هست
که هرگز پُر نميشَوَد
و ما در همان فضا انتظار ميکشیم،
انتظار ميکشیم