دیدن تو؟
طلوع سریع، ناگهانی و بدون هیچ هشدار خورشید
از عمق تاریک و سرد وجود من بود،
جهان آفتاب ندیده ام، آن یخبندان قلبم، همه چیز!
در آن واحد گرم و روشن شد...
من از درد برای خود می نویسم
تو دردم از دهانم قاپی و به سینه ام دوباره روان کنی!
سکوت من بزرگیم بود،
تو خود به دست خود حقیری
بوی تعفنت مشام پاکم آزارد
من مرد صدمه زدن به ضعفا نیستم
تو در حد لگد مال شدن توسط آشغال های دور و برتی
ن در حد روبرو شدن با قهرمانی همچون من!
یه آدم تا چه اندازه می تونه حقیر باشه!
تا چه اندازه می تونه پست باشه!
تا چه اندازه می تونه توو مراتب زباله بودن پروووو باشه!!!!
لعنت به هر رسمی که بهش پایبندم
لعنت به آبرویی که در گروِ شرفم نریختم!!!
لعنت به فاسد و خائن و فاجر
لعنت به هر پخمه ای که به چشم زباله دونی رو می بینیه و حس پاک خونواده بودن و به پاش می ریزه!
رفیق
این واسه تو جذابه که دورت شلوغ باشه
فیس های مختلف و رنگی رنگی ببینی
من از این محیط ها فراریم...
آخه یکم خارج از سایزم
دور و بر من بیشتر از یه نفر جا نیست...
بر بالینم
آسمان صورتت
پر از ستارهای دنبال دار اشکانت بود
گویا من در خود می پیچیدم...
از من گذر مهربانا، تو را آماج دشنام قرار داد و
من بزدلانه فقط سکوت کردم
قسم به آفریدگار که این درد مرا خواهد کشت...
رفیق
اونقدری تلخ آروومم که
انگار سال ها از دفنم گذشته
و هرکه می شناختتم تنهام گذاشته و رفته...
حس می کنم از دست دادم
نه اشتباه نکن تو رو نمی گم
خصوصی ترین و بکر ترین قسمتی از خودم و
که توو مشت قایم کرده بودم،
از دست دادم...
تو فقط یه مامور تاوانی همین.