جملاتی که با طلا باید نوشت؛
1.. گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند ..
2..“پایِ “معرفت که میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه. .
3..یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت..
اگه خودتو بگیری میندازنت !
4..مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم
اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :
معذرت میخوام ..
5..مزرعه را موریانه خورد،
ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم
،لعنت به این حماقت!
6..آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند ..
7..“زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ..
خداوندا
لحظه لحظه زندگی
دوستانم را پُر
از یاد خود بفرما
چون تنها یادتو آرام
بخش دلهاست
آمین یا رَبَّ العالمین
برایت دعا می کنم
هر آنجا که در زندگی ات تیرگی است نور قرار گیرد
هر آنجا که غم است شادی قرار گیرد
هر آنجا که اضطراب است آرامش قرار گیرد
هر آنجا که درد است شفا قرار گیرد
شبتون با یاد خدا زیبا.
چرا میگن ایشالا 120 ساله شی؟ نمیگن 130 ساله شی؟
در دوران هخامنشیان سال کبیسه وجود نداشت همیشه اسفند ماه 29 روز بوده،در تقویم آن زمان هر چهار سال یک روز ذخیره میشد و طی 120سال یک ماه ذخیره داشتند که آن سال را بجای 12ماه،13 ماه اعلام میکردند،در ماه سیزدهم هیچکس کار نمیکرد همه با خرج حکومت جشن میگرفتند بنابراین مردم در حق هم دعا میکردند که 120سال عمر کنند تا حداقل یک جشن یک ماهه را ببینند.
ﮔﺮﮒ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﺪ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ . . .
ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ
بعضی ﺍﺯ ﻣﺎﻫﺎ ﻋﺸﻖ
بعضی ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺭﻓﺎﻗﺖ
بعضی ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ
بعضی ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺣﺮﯾﻢ ؛
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻣﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺩﺭﯾﻢ ...
ﯾﻪ ﮔﺮﮒ ﻫﺮﮔﺰ
ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮔﺮﮔﯽ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ...
داستان کوتاه
"ديدار اموات و مردگان از اين دنيا"
اسحاق بن عمار می گوید: به امام موسی کاظم (ع) عرض کردم: آیا روح مومن به دیدار خانوادهاش میآید؟
فرمودند: بله، عرض کردم: هر چند وقت یکبار به ملاقات ایشان میآید؟
فرمودند: به اندازه فضیلت و قدر و منزلتی که هر کدام دارند.
بعضی هر روز، بعضی هر دو روز یکبار و بعضی هر سه روز یکبار و هرکدام که منزلتشان کم است هر جمعه.
عرض کردم: در چه ساعتی میآیند؟ فرمودند: هنگام ظهر و مانند آن.
عرض کردم: در چه صورت و قیافهای میآیند؟ فرمودند: در شکل گنجشک یا کوچکتر از آن.
خداوند فرشتهای را هم با او میفرستد تا آنچه مایه خوشحالی اوست به او نشان میدهد و آنچه مایه ناراحتی اوست از او میپوشاند.
دوستان عزیزم سلام، وقتتون بخیر از همه ی شما دعوت میکنم در گروه خودتون یعنی
همه عاشقانه های من عضو بشین و پست بذارین، لینگ گروه در قسمت نظر موجود
است.
دوتا قانون هست عشق به دیگران و عشق بخدا.
کتاب عهد عتیق میگه : حتی دشمناتونم دوست داشته باشین.
ریشه ی انسانها، فهم آنهاست
یک سنگ به اندازه ای بالا میرود
که نیرویی پشت آن باشد...
با تمام شدنِ نیرو
سقوط و افتادن سنگ طبیعی است
ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن
که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها
سر بیرون می آورد
و حتی آسفالت ها و سیمان ها را
میشکند و سربلند میشود...
هر فردی به اندازه ی
این گیاه کوچک ریشه داشته باشد
از زیر خاک و سنگ
از زیر عادت و غریزه!
و از زیر حرف ها و هوس ها
سر بیرون می آورد
و افتخار می آفریند.
ریشه ی ما همان "فهم" ماست.
چه خوب میشد اگه
ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ما ﺁﺩﻣﺎ ﺑﻪ ﺍین ﻧﺒﺎﺷﻪ ﮐﻪ
هیچکس ﺣﺮیف ﺯﺑﻮﻥ ﻣﻦ نمیشه
ﮐﺎﺵ ﺑﻪ این
ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ هیچ
کس ﺣﺮیف شخصیت ﻣﻦ نمیشه
ﺳﮑﻮﺕ میکنم...
میگذارم ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ
ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺸﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ
ﺑﻪ ﺁن چه ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ...
میگذارم ﺍﺻﻼ ﻋﻮﺿﯽ
بگیرﻧﺪ نیت ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ
ﻭ خیره ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ میکنم...
ﻣﮕﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﺳﺖ
ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ
ﺩﺭ ﺍﺫﻫﺎنی که دنیای
افکارشان را "خود قاضی" هستند.
ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...
ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩﯼ، ﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ ...
ﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ ...
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ....
ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ،...
ﻻﻡ ﺗﺎ ﮐﺎﻡ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯﻧﻤﯿﺸﻮﺩ.... !
ﻏﺬﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ......
ﻧﻬﺎﺭ ﻫﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ.....
ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺷﺎﻡ !
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﻫﻨﮓ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ ...! ﺷﺒﻬﺎ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎﯼ ﻓﮑﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻤﺮﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﺩ... !
ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺩﻣﯽ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ....
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ ...
و گاهی
حتی اگر شده هر از گاهی
رویاهایت را
مثل یاس های سفید كوچك
روی تنِ شب بکش
آنها فردا سبز می شوند...
شبتون سرشار از
عطر خوش خدای مهربان.
هیچوقت نخواه زیر پای
ادمی رو
خالی کنی
یا بهش ضربه بزنی
چون روزگار
باهات تلافی میکنه
خوب باش
برای همه خوب بخواه
مرز بین کار درست و غلط گاهی قابل تشخیص نیست. اینجا زیر آفتاب روشن دنیای واقعی، این مرز خیلی وقتها مهآلود میشود.
: جنگل / هارلن کوبن
به نظرم آزار دهندهترین وجه تنهایی خودِ تنهایی نیست، افراد بالاخره راهی برای پُرکردنِ اوقاتشان پیدا میکنند. آزار دهندهترین وجه تنهایی، احساسِ تعلق نداشتن است. آدمِ تنها برای این پرسش جواب خوشایندی ندارد، چرا من به هیچکس، هیچجا تعلق ندارم؟
: ابراهیم سلطانی