تاوقتی زنده ایم هیچ چیز و هیچوقت دیر نیست..
برای درکنار هم موندن باید خیلی چیزارو بخشید،خیلی حرفارو نشنیده گرفت،از خیلی کارها عبور کرد. برای در کنار هم موندن باید بخشنده ترین و قوی ترین بود نه زیباترین و باهوش ترین....
شتهام احساس را تا دل نبندد پای تو تا نشیند هی نگوید قصه ی زیبای تو زیرِ خرواری ز خاک و خاطره با خونِ دل زنده زنده دفن کردم ، عشق را همپای تو قاتل و مقتولِ این جرمی که رخ داده منم پای من تاوان این ، امّا گناهش پای تو
سعی کن جوری باشی که نشه تکرارت کرد ... حتی اگر بدی، بدترین باش !
ازکـویرِ خشك بـر دریا سـلام هـرنـفـس بـر زاده ى زهـرا سـلام بازمـی گـویم بـه تو از راه دور
من همونم که یک روز میخواستم دریا بشم میخواستم بزرگترین دریای دنیا بشم
آرزو میکنم ایکاش برای تو پرتو آفتاب باشم، تا دستهایت را گرم کنم، اشکهایت را بخشکانم، و خنده را به لبانت باز آورم.
پرتو خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند، و روزهایت را غرقهی نور کند.
آرزو میکنم، روزی نور زندگی تو باشم.
.. ..
جھان بر مدار لبخندهای تو زيبا میشود هر صبح که با افق نگاهت عشق را بر حريم آغوشم میگشایی
بهترین احساس در دنیا ، احساس رهایی است ،
رهایی از نظرها ، نگاه ها ، سوء تفاهم ها ...
رهایی از اینکه بخواهی خودت را و مقصود خودت را برای کسی توضیح دهی .
بالاترین لذت این است که رها باشی از فکر کردن به برداشت های بی اساس
و نگاه های نامفهوم ،
از تفسیر و ترجمه ی حرف ها و نظرهای آدم ها ...
رها که باشی ؛ در هر شرایطی آرامی ، در هرجمعی بدون دلواپسی ، حضور می یابی ،
چون باورهای ذهنیِ تو ، به سانِ جزیره ایست که تنها ساکن و معیارش تویی
و اطراف جزیره ات دریای امن و آرامی ست که با هر کنایه و نگاهی ، به هم نمی ریزد !
رها که باشی ؛ همه را دوست داری ، حتی آنان که زندگی و مسائل را از پنجره های
مخالفِ تو می بینند ،
حتی آنان که باورهای تو را دوست ندارند ،
حتی آنان که زخمی اند و با گوشه های تیزِ باورشان ، زخم می زنند ...
خیلی حرف ها را فراموش کن و خیلی دیدن ها را نادیده بگیر ،
و فراموش نکن که هرکس ، دلیلِ خودش را دارد !
تو ناخدای هدفمندِ کشتیِ زندگی ات باش ،
ناخدا فقط برای مهارِ کشتی اش ، لنگر می اندازد ،
اما برای پیش رفتن و برای در جا نزدن ؛ باید رها شد ...
برای تومینویسم که عزیزترازجانم شده ای
ولازم ترازنفس...
عزیزدورم
عزیزمهربانم
عزیزستودنی ام
عزیزقلبم...
برای تومینویسم...
برای تویی که هرشب درآغوش شعرهایم می فشارمت وجرعه جرعه عشق می نوشانمت تانگاههای پرمهرت راازدشت سرسبزچشمهای همیشه درانتظارم، نگیری...
تاباشی وبمانی...
تاباشی ومن باجان ودل دردنج ترین گوشه ی قلبم نگهت بدارم
برای تومینویسم که دیدنت ارزوی چشمانم شده
برای تومینویسم که یک جهانی...
وجهان اصالت متانت وصداقت رامی ستاید
مینویسم برای تمام روزهای که قراراست نباشم.
باشدکه بدانی تورادوست میداشمت؛
ودوست میدارم....
بسیار...
بسیار..
ترجیح میدهم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل..
وقتی دستامو گرفتی و محکم بغلم کردی ؛
فهمیدم که این مدت چقدر خسته و تنها بودم ..
فهمیدم چقدر توی زندگیم احتیاج داشتم به بودنت ..
فهمیدم چقدر دوست داشتم و نمیدونستم ..
فهمیدم چقدر نیاز داشتم دستامو بگیری ،
و محکم بغلم کنی ...
وقتی بودنت رو حس کردم ،
فهمیدم چقدر نیاز داشتم که دلم ،
به بودنت گرم باشه ..
فهمیدم چقدر این همه هارت و پورت کردنم ؛
برای تا آخر عمر تنها بودن الکی بوده ...!! ❤❤
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما/
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما/
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون/
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما/
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم/
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما/
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است/
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما/
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد/
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما/
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی/
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما/
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش/
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
mohana
به نظرم مهربتان سنجیده ام صحیح تره،چون ورزیدن به این مصراع نمیخوره