سلام بر دوستان مدت زیادی بود که نتونستم بیام
امیدوارم حال همگی خوب و دلتون شاد باشه
💥💥💥💥💥💥💥💥
آدمهایی را که زیاد دوستت دارند
بیشتر دوست داشته باش
و آنهایی را که زود ترکت میکنند،
زودتر فراموش کن
زندگی همین است
تعادل میان عشق و نفرت
تعادل میان بودنها و نبودن ها
تعادل میان آمدنها و رفتن ها
زندگی مرزیست که میگذاری تا کسی،
هستی تو را نیست نکند...
مرزی برای آنهایی که میگویند
«دوستت دارم» و
«همیشه با تو خواهند ماند»
💥💥💥💥💥💥💥💥💥
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
سلام بر جمیع دوستان
چرا آدرس محفل با اینجا یکی شده؟
***عشق منطقی*** جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود، اما برای این جوان همه چیز بود. جوان همیشه خواب دختر را میدید که باقی عمرش را با او سپری میکند. دوستان جوان به او میگفتند: «چرا اینقدر خواب او را می بینی وقتی نمیدانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را به او بگو و ببین او تو را دوست دارد یا نه.» جوان فکر میکرد دختر او را دوست دارد. دختر از اول میدانست که جوان عاشق اوست. یک روز که جوان به او پیشنهاد ازدواج داد، او رد کرد. دوستانش فکر کردند که او به هم خواهد ریخت و به مواد اعتیادآور روی خواهد آورد و زندگیش تباه خواهد شد. اما با تعجب دیدند که او اصلاً افسرده و غمگین نیست. وقتی از او پرسیدند که چطور است که او غمگین نیست، او جواب داد: «چرا باید احساس بدی داشته باشم؟ من کسی را از دست دادم که هرگز عاشق من نبود و او کسی را از دست داده است که واقعاً عاشق او بود.»
صبح يعنى صراحت ابراز عشق به آنهايي كه دوستشان داريم.. امروز همه را دوست بدار.. ببخش.. ايمان داشته باش.. ترسها را بيرون بريز.. خدا را صدا بزن.. سلام صبح بخیر
تا حالا برای کسی یار بودین
از این همه آدم ک تو زندگیتون هستن چندتاشون یارن
شاید فکر کنید این یار ک میگم همون رابطه ست دیگه
نههه
یار بودن هیچ ربطی ب رابطه و جنسیت و سن نداره
ن با امضای ازدواج یار میشی
ن با اسم های تو شناسنامه
ن با پول یار میشی
ن با چهره
یار بودن باید تو وجود آدم باشه
یار بودن یعنی یکی شدن
یعنی بدونی اگه ببازه توام باختی
اگه ببره توام بردی
یعنی خنده ش بشه خنده ت
گریه ش اشک تو رو در بیاره
یار بودن یعنی همه چی رو شریک شدن
درد رو بغل کردن ک یارت دردش نگیره
زخم رو چشیدن ک خم ب ابروش نیاد
لبخندش قند تو دلت آب کنه
یار بودن یعنی اهمیت دادن ب کسی اندازه ای ک ب خودت اهمیت میدی
یعنی خودت رو تو وجود اون آدم ببینی
یعنی بدونی خوشحالی و خوشبختی تو تنهایی و بدون اون هیچ لذتی واست نداره
یار بودن یعنی بدون اون خیلی چیزا تو زندگی کمه
حالا یکم فک کن ببین تا حالا برای کسی یار بودی
یا اینجوری یار بودن برات..
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟ از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم جان که از عالم علویست یقین میدانم رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم کیست در گوش که او میشنود آوازم یاکدامیست سخن میکند اندر دهنم کیست در دیده که از دیده برون می نگرد یا چه جانست نگویی که منش پیرهنم تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم می وصلم بچشان تا در زندان ابد از سر عربده مستانه بهم درشکنم من به خود نامدم این جا که به خود باز روم آن که آورد مرا باز برد در وطنم تو مپندار که من شعر بخود می گویم تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم شمس تبریز اگر روی بمن ننمایی والله این قالب مردار بهم درشکنم
همهی زنان با حضور زنی دیگر فراموش نمیشوند ! زنی وجود دارد که اگر گم شد، تمام زندگیات را برای جمع کردن چهرهاش از صدها زن دیگر، میگذرانی و پیدایش نمیکنی ..!
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
نه دوری که منتظرت باشم نه نزدیکی که ببینمت نه مال منی که دلم آرام بگیرد نه از تو محرومم که فراموشت کنم
می خواهَٖمَت
چنانکِه شَبِ خستهِ خواب را
می جویَمَت
چنانکِه لبِ تشنهِ آب را...
داشته های خود را ببین و قدر بدان از نعمات زندگیت لذت ببر قدر شناسی و لذت بردن یک قابلیت است چه بسا آنچه تو داری اوج آرزوی دیگری باشد
☆افرا گلی همسفرعشق☆
با افتخار دعوتی
لینک
d