من در آیینه رخ خود دیدم و به تو حق دادم
آه می بینم...
می بینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ..
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ...
تو همه هستی من هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز...
تو چه کم داری؟
هیچ...
کاهش جان من این شعر من است
آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی: شعر مرا می خوانی ؟
نه
دریغا، هرگز...
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی ..