تشویش از آن‌جایی به اندازه‌ی تیر کشیدنِ روح دردناک می‌شود که نمی‌توانی قبول کنی شرایطی که در آن گرفتار شده‌ای، امتحانِ روزگار برای سنجیدنِ تو باشد . که بعدها با سربلند بیرون آمدن از این امتحان نیروی حاکم بر طبیعت به‌تو پاداش بدهد. پاداشی مثل محبّتِ دیگران. پاداشی مثل عزّتِ نفس. پاداشی مثل شیرینیِ امید. بلکه انگار این شرایط ، فقط تقاص گرفتن روزگار از توست . انتقامِ خدا . که نتیجه اش هیچ چیزی، هیچ چیزی جز تشدید ویرانگرِ حسِّ حقارت در تو نیست. و کیست که گذشته‌ای آلوده به ترس ِ تاوان نداشته باشد ... ؟

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر