یک بنده خدایی تعریف می کرد که شب درحالیکه خانواده دورهم جمع بودیم و شام میخوردیم ؛
پدرم گفت :
بچهها بگید فردا کجا بریم ؟
بنظرتون منزل عمو جان بهتره یا
بریم خونه داییجان ؟
همگی بجز مادر که میگفت خونه داییجان بریم ،گفتیم : فردا بریم منزل عموجان ..
موضوع از نظر ما بچهها و پدر که اکثریت مطلق بودیم قطعی شد ..
صبحِ فردا هنگام صبحانه مادر با خنده گفت :
امروز خونه داییجان هستیم .!.
پدر که انگار روش نمیشد به ما نگاه بکنه آهسته گفت :
مادرتون راست میگه میریم خونه داییجان ..!
از اون روز فهمیدم دمکراسی ، رأیگیری ، اکثریت و... همش دروغه
و اکثر تصمیمها در غیاب و در تاریکی
و در زمانی گرفته میشه که ملت خوابند ..!! 😉😉😳😂