دلم را می بَری هر دَم، ولی آهسته آهسته
فـراوان می کنی دردم ولی آهسته آهسته

شرابِ نابِ چشمت را به جامم می کنی اما
شرابت میکُشد در دَم، ولی آهسته آهسته

ندیدم خیری از دنیا و اینسان زندگی کردن
بزن این زندگی برهـم ولی آهسته آهسته

شدم محزون ودلخسته ازاین تنهایی مطلق
به مُـردن میرسد کارم، ولی آهسته آهسته

از این دارِ مکافات و قیامت هم نمی ترسم
که من تَرکِ دلم کردم، ولی آهسته آهسته

بیـا و ایـن دَمِ آخـر کمی اندیشه کن جانا
از ایـن آهِ دلِ سـردم ولـی آهسته آهسته

عبدالله_دهستانی

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر