آن شغالی رفت اندر خمِّ رنگ

اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ

پس برآمد پوستش رنگین شده

که منم طاووس علیین شده

پشم رنگین رونق خوش یافته

آفتاب آن رنگ ها برتافته

دید خود را سبز و سرخ و بور و زرد

خویشتن را بر شغالان عرضه کرد

بنگر آخر در من و در رنگ من

یک صنم چون من ندارد خود شَمَن*

چون گلستان گشته ام صد رنگ و خوش

مر مرا سجده کن ، از من سر مکش

کروفر و آب و تاب و رنگ بین

فخر دنیا خوان مرا ای رکن دین

مظهر لطف خدایی گشته ام

لوح شرح کبریایی گشته ام

ای شغالان ، هین مخوانیدم شغال

کی شغالی را بود چندین جمال

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر