همه میگن هیچکس نمیتونه مثل پدر واقعی آدم باشه
اما من میگم استثناء هم وجود داره ، یکی مثل باباحاجیم که همیشه واسم استثناء بود ♡
اولین بار وقتی بهش گفتم اجازه دارم بابا صدات کنم بغلم کرد و پیشونیمو بوسید و گفت چرا که نه باباجان چی از این بهتر یه دخترِ دیگه به دخترام اضافه بشه ،،،
آخ که چقدر بوی تن پدرانت شیرین و گرم بود و پر از حس اطمینان ♡
این روزا هربار که دلتنگ میشم صدات تو گوشم میپیچه و بهم میگی باباجان برا دل بیقرارت قرآن بخون ...
چقدر دلم تنگ شده چادر گلدارمو سر کنم روبه روت بشینم قرآنو باز کنم برات یس و ملک و واقعه بخونم و وسط خوندنم یهو بگی عه عه دختر بابا که غلط خوندی! و با صدای قشنگت و دستای چروک و نحیفت انگشتتو بزاری زیر خطو بخونی و حالم آروم بشه با خوندنت ♡
کاش یبار دیگه فرصت اینو داشتم که بهم بگی بابا این روزا چی تو رو بیقرار کرده و سرمو بندازم پایین و خجالت بکشم حرف بزنم و انگشتتو بزاری زیر چونم سرمو بیاری بالا بهم بگی هیچوقت هیچوقت نزار غرورت بشکنه ♡
دلم‌تنگه ، تنگه برای بوی تنت ، آغوش محکمت ، صدای آرومت ، خنده های پاک و صادقانت کاش مرگ وجود نداشت : )