بر بسترم
ردپایی از تنهایی است
گاهی عجله می کنم
بسترم را در باد و باران می برم
کفش های من
هنوز در آستانه ی خانه است
همه جا نرگس می روید
پس چگونه است
که خانه ام
در کنار باد جنوب
از هراس صدای پای عابران
می میرد .
ناگهان یافتم
من مرده ام
♦️✔️♦️✔️♦️

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر