رفته ای ،عطرت ولی در خانه ام جا مانده است
یک نفر دور از تو اینجا سخت تنها مانده است
از شب طوفانی و مواج گیسوهای تو
قایقی آمد ولی دل گیر دریا مانده است
فکر و ذکر و کار هر روزم شدی پس بعد از این
کار دیروزم به امروز و به فردا مانده است
با غم هجرت سفرها رفتم و رفتم ولی
غم کم آورد و نیامد او هم از پا مانده است
بعد از این ای عقل دور اندیش من کاری بکن
هر چه دارم می کشم از این دل وامانده است

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.