هر شب میانِ بازُوانت هجی میکنم دوستَت دارم را
و تو هر شب در هر هجا اسیر میکنی مرا
دست خودم نیست بخش بخش کردنِ این بوسه هایمان
ساده به دست نیاورده ام تو را
که ساده و آرام هم ببوسمت
چیزی نپرس و نگو از گریه هایِ بی صدایِ شبانه ام
که ترسِ از دست دادنَت خواب را از چشمانم رُبوده است...
صورتم را که از لابه لای موهایت بیرون میکشم
تازه نوبتِ شانه کردن موهایِ باران خورده ات است

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.