رهگذری از مجنون پرسید: چند سال داری؟
مجنون: هزار و چهل سال
رهگذر: واقعا که مجنونی، مگر میشود؟
مجنون: یک لحظه که لیلی بر من نگریست، در حکم هزار سال بود، چهل سال هم که عمر زیان بار دارم
  • MANI

    روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود . استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت . استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد . لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت: دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی . لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت .
    استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت : لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد ، اما از ضربه اهسته دست تو اشکش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی . مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی

  • MANI

    ببخشید طولانی بود و وقت ارزشمند شما را گرفتم

  • .

    ببخشید طولانی بود و وقت ارزشمند شما را گرفتم

    حکمت بود ♡

  • داداش بردیا

    ببخشید طولانی بود و وقت ارزشمند شما را گرفتم

    اختیار دارین استفاده کردیم، بنظرم این صداقت لیلی رو نشون میده!

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.