دلبرا، یارا، نگارا، حال نامت هرچه هست!
تا من افتادم ز چشمت، شیشه‌ی عمرم شکست

فکر می‌کردم که مردن چاره‌ی اندوه ماست
بی‌ امید وصل اما مرگ هم بی‌فایده‌ست

بس که خود را در تو می‌بینم، تو را در خویشتن
خلق حیران‌اند و می‌نامند ما را خودپرست

عاشقت شد بی‌گمان از دوستان و دشمنان
هرکسی یک‌بار پای درد دل‌هایم نشست

ناز چشمی که شبی عکس تو را در خواب دید
بعد از آن بر خوبرویان تا همیشه چشم بست

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.