نسرین گفت:«چقدر عجیب شدن این دو تا امروز. این مقنعه سرش نمیکرد که هیچوقت».
ملیحه رو میگفت.
نیشخند زدم و گفتم:«سعید هم یقه رو تا خرخره بسته»
گفتم:«هر یقه ی بسته ای نشونه ی حرارت بالا و دقت پایینه»
نسرین گفت یعنی چی؟

(ادامه در دیدگاه)
  • Saye

    ...
    گفتم:«شما ماشینو که بی اجازه ی بابات برمیداری میری دور دور، اگه توی تنظیم میزان فشار گاز و ترمز اشتباه کنی، میمالی به ماشین جلویی. جاش روی ماشین میمونه. شب که برمیگردی بابات یه نگاه که به ماشین بندازه همه چیو میفهمه. این دو تام بیشتر از حد مجاز فشار آوردن. جاش مونده»
    تکیه دادم به پشتی صندلی. گفتم:«گردن خیلی پیچیده س. یه مبحث خیلی مهم و عمیق از مستحباته. گرچه من شخصا معتقدم از واجباته. گردن نازکه، رنجوره. فشار لبها رو که یکم بیش از حد زیاد کنی، جاش روی دو جا میمونه. یکی روی گردنت، دومی روی قلبت. و شما دیگه خودت بهتر از من میدونی که کبودی روی گردنت پاک میشه، نشونی که طرف روی قلبت میذاره ولی دیگه تا آخر باهاته. بخاطر همینه که همیشه به سعید میگم اگه واقعا دوسش نداری نبوسش. جاش میمونه»

  • Saye

    نسرین گفت:«به نظرت مقنعه بهم میاد؟»
    بعد زل زد توی آیینه و شروع کرد شالشو به صورتش نزدیک تر کردن. گفتم:«شما که گونی هم بپوشی بهت میاد، ولی نگران نباش. من هیچوقت روی جاهایی که بابات اول از همه چک میکنه ردی از خودم باقی نمیذارم. چون دست بابات از هرچیزی توی این دنیا سنگین تره. گردن مستحبه، ولی احترام بابات واجب» خندید!

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.