به ما گفتند باید بازی کنید.
گفتیم با کی؟ گفتند با دنیا.
تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟
سوت اغاز بازی رو زدن,
فقط فهمیدم خدا تو تیم ماست.
بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم
به ما گل میزد ولی نمیدونم چرا
هر وقت به نتیجه نگاه میکردم,
امتیازها برابر بود.
تو همین فکر بودم که خدا
زد به پشتم, خندید و گفت:
نگران نباش تو وقت اضافه میبریم
حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟
بازم خندید و گفت: خیلی ساده
فقط پاس بده به من, باقیش با من. ...

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.