تا جایی که میشد سکوت کردم، وقتی فهمیدم یک جملهی نابجای من، ممکن است یک آدم را تا مدتها، اندوهگین نگاه دارد.
تا جایی که میشد سکوت کردم و اظهار نظری نکردم، وقتی فهمیدم آدمها معمولا مطابق حال و روز خودشان حرفهای من را برداشت میکنند و از برداشتهای من حرف میزنند.
تا جایی که میشد سکوت کردم و فاصله گرفتم، وقتی فهمیدم زیاد حرف زدن و زیاد حضور داشتن، جز خراب کردن شخصیت من کار دیگری از پیش نمیبرد...
ساکتم، بدون واکنش، دور ایستاده، تنها...
و سالهاست که با احتیاط و هراس از چند فرسخیِ آدمها میگذرم و صمیمی شدن و رفاقت، آخرین گزینهایست که به آن فکر میکنم...
مَهگل
عالیه
Ehsan
سپاس
مَهگل