چندیست عاشقانه قلم میزند دلم
از ماجرای چشم تو دم میزند دلم

نام تو از شبی که به رگ‌های من دوید
یک در میان برای خودم میزند دلم

این را که مردمان ضربان نام کرده‌اند
دست خوشی است بر سر غم میزند دلم

روزی هزار بار ورق‌های کهنه را
مشتاق و بی قرار به‌هم میزند دلم

هر جا به سبز خاطره‌های تو می‌رسد
انگار در بهشت قدم میزند دلم

یک شب به خنده گفت چرا داد میزنی
انقدر هی نگو دلم ... میزند دلم

حرفش ادامه داشت که بی اختیار من
گفتم عزیز من چه کنم ... میزند دلم

آرام برد گوش مرا روی سینه‌اش
دیدم چنین که اوست چه کم میزند دلم

دیدم دراین قمار دل او برنده است
دیدم فقط به قدر عدم میزند دلم

♥️

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.