پیش ِ مردم نگشودیم زبانِ گله را
کس نفهمید غمِ این دل ِ بی حوصله را

رفتی و بعد تو هر لحظه فرو میریزم
می توان دید بر آوارِ تنم زلزله را

ماهِ من، عکسِ تو در بر که ی دل جا دارد
آه ...دلتنگیِ ما کم نکند فاصله را

غیرِ تاراجِ بهاران چه غرض داشته جغد ؟
که پرانده است ز باغ و برِ ما چلچله را

کاروان پر شده از راهزنان ، همسفران
به که باید بسپاریم دگر، قافله را ...؟

تکیه بر عقل نمودیم و ضررها کردیم
همتی عشق! تو حل کن پس از این مسئله را

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر