از ناملایمات زندگی که به تنگ می‌آیم ، به مأمن‌هایی پناه می‌برم تا روح آزرده‌ام را صیقلی بدهم :
حمامِ روح من ، آغوش گرم مادرم است ، نگاه کردن به چشمان معصوم یک دختربچه‌ ، در آغوش گرفتن یک سگ کوچک ، گوش دادن به صدای آب یک رودخانه ، نگاه کردن به غروبی شگفت‌انگیز ، شنیدن دکلمه‌ای از شاملو یا شعرخوانی سایه آنجایی که لطفی تار می‌نوازد ، غرق شدن در صدای ویولونی حزن‌انگیز ، تماشای کنسرت ، تئاتر ، فیلم ، خواندن ابیاتی از حافظ یا رمانی کلاسیک ...
می‌دانی رفیق ! حق با آقای داستایفسکی است : «هر انسانی باید بتواند به جایی پناه آورد ؛ به یکجا ، هرکجا که باشد ...»
و چه خوشبختی بزرگی‌ست یافتن چنین پناهگاهی ...


ترین اشتباه
دیدگاه غیرفعال شده است.

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر