عشق تو در دلم انداخت، عجب ولوله ای
نشده ست ثبت به تاریخ، چنین زلزله ای

مزه میوه ممنوعه چنان شیرین است
که من از آدم و حوا، ندارم گله ای

موی تو سلسله دولت دژخیمان است
که به هر تاب ز بنیاد کَنَد، سلسله ای

برق چشمان تو آتش زده بر خرمن دل
آه حسرت همه از پشت تو چون قافله ای

سیب حوا که تویی، کاش من آدم باشم
دگر از دوری تو، نیست مرا حوصله ای

آبان

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.