آبان
۷۰ پست
مرد

تصاویر اخیر

عشق تو در دلم انداخت، عجب ولوله ای
نشده ست ثبت به تاریخ، چنین زلزله ای

مزه میوه ممنوعه چنان شیرین است
که من از آدم و حوا، ندارم گله ای

موی تو سلسله دولت دژخیمان است
که به هر تاب ز بنیاد کَنَد، سلسله ای

برق چشمان تو آتش زده بر خرمن دل
آه حسرت همه از پشت تو چون قافله ای

سیب حوا که تویی، کاش من آدم باشم
دگر از دوری تو، نیست مرا حوصله ای

آبان
روز معلم مبارک
سلام
کسی میدونه چجوری رمز ورود رو باید بازیابی کرد
یا چرا نمیشه اکانت جدید باز کرد؟
«دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد

کرده صفحه ریگ و انگشتان قلم
میزند با اشک خونین این رقم

گفت اي مجنون شيدا ، چيست اين؟
می نویسی نامه ، بهر کيست اين؟

گفت مشق نام ليلي ميکنم
خاطر خود را تسلي ميکنم

چون ميسر نيست من را کام او
عشق بازي ميكنم با نام او .
عشق تو در دلم انداخت، عجب ولوله ای
نشده ست ثبت به تاریخ، چنین زلزله ای

مزه میوه ممنوعه چنان شیرین است
که من از آدم و حوا، ندارم گله ای

موی تو سلسله دولت دژخیمان است
که به هر تاب ز بنیاد کَنَد، سلسله ای

برق چشمان تو آتش زده بر خرمن دل
آه حسرت همه از پشت تو چون قافله ای

سیب حوای منی، کاش که آدم باشم
دگر از دوری تو، نیست مرا حوصله ای

آبان
وقتی یه داستان رو برای سالها تو ذهنت مرور میکنی، کم کم شروع میکنی به تحریفش و اونو اونجوری که میخواستی باشه به یاد میاری نه اونجوری که واقعا بوده!
اینجا یه قدم مونده به جنونه!
عاشق که می شوی
لالایی خواندن هم یاد بگیر !
شب های باقیمانده ی عمرت
به این سادگی ها
صبح نخواهند شد ...!
انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند..
حتی از فاصله های دور…
از انتهای افق‌های دور و نزدیک.. انگار. جایی نوشته بود که اینها باید در یک مدار باشند.. یک روزی .. یک جایی است که باید با هم ، برخورد کنند… آنوقت…
میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق..
اصلا میشوند هم شکل… مهرشان آکنده از هم ….
حرفهایشان میشود آرامش…
خنده شان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان.. نباشند دلتنگشان میشوی..
هی همدیگر را مرور می کنند..
از هم خاطره می سازند….
مدام گوش بزنگ کلمات و ایده ها هستند.. و یادمان باشد..
حضور هیچکس اتفاقی نیست
ولی اونجایی که بغض می‌کنیم و نمی‌تونیم
بفهمیم به خاطر کدوم یکی از هزارتا غم‌مون
پریشونیم، خیلی گناه داریم، خیلی..
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت

ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟

آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه…

هوشنگ ابتهاج
من درختی کلاغ بر دوشم
خبرم درد می کند بدجور
ساقه تا شاخه ام پر از زخم است
تبرم درد می کند بدجور
 
من کی ام جز نقابی از ابهام؟
درد بحران هویت دارم
یک اشاره بدون انگشتم
اثرم درد می کند بدجور
 
جنگجویی نشسته بر خاکم
در قماری که هر دو می بازیم
پسرم روی دستم افتاده
سپرم درد می کند بد جور
 
مثل قابیل بی قبیله شدم
بوی گندم گرفته دنیا را
بس که حوا هوایی اش کرده
پدرم درد می کند بدجور
 
هرچه کوه بزرگ می بینی
همگی روی دوش من هستند
عاشقی هم که قوز بالا قوز
کمرم درد می کند بدجور
 
تو فقط صبر می کنی تجویز
من فقط صبر می کنم یکریز
بس که دندان گذاشتم رویش
جگرم درد می کند بدجور
 
بستری کن مرا در آغوشت
با دو نخ شعر و این هوا باران
مرغ عشقی بدون همزادم
که پرم درد می کند بد جور
 
برسان قرص بوسه، اورژانسی
قرص یک رو سفید و یک رو سرخ
برسان نشئه ای ز لب هایت
که سرم درد می کند بدجور

"مرتضی خدایگان"
یه دوست داشتم هر موقع حالشو میپرسیدم
حالش بد بود میگفت: شبم!
میگفتم شب یعنی چی دیگه؟ میگفت تاریکم
دلم تاریکه ولی آرومم مثه ستاره ها به مردم
لبخند میزنم نمیزارم بقیه حالمو بفهمن
چقد شب بودیم و کسی نفهمید..
بازنشر کرده است.
دزد بازار نخواهد مگر آشفته و رند
آب را کرده گل آلوده که ماهی گیرد

کاش کاین رهبر گمره عوض روی زنان
دست اطفال یتیم سر راهی گیرد

شهریار❤️
گفت : خانه‌ها در غیاب
ساکنانشان خواهند مُرد
و سپس به قلبش اشاره کرد !
یجا خوندم که موقعی که برف می‌باره
همه جا ساکت میشه چون دونه های برف
امواج صوتی رو جذب میکنن؛ میدونی من
فکر میکنم آدمی هم که دوسش داری مثل
برف میمونه وقتی میاد دیگه هیچ صدایی
نمی‌شنوی و چشمت دیگه هیچ جا
رو نمی‌بینه فقط و فقط همون آدمو میبینی
و توش غرق میشی..