خوب که فکر می کنم می بینم تو مرا نجات داده ای
از این همه غم، از این همه نامرادی های روزگار
درست آنجا که فکرش را نمی کردم
دست های تو پر پروازم شد
مدت هاست که نمی گذاری من غصه بخورم، می گویی من هستم، همیشه هستم
نگران چیزی نباش
و من قند توی دلم آب می شود از این که مرا این همه دوست می داری
هیچ کس نمی تواند مثل تو حالم را خوب کند
فراتر از حد تصوری
چقدر بعضی وقت ها دوست داشتنی تر و زیبا میشوی
عزیز دلم تو باید باشی
تا من زیبا بمانم.
تو باید مرا بخواهی تا شاد باشم،
بخندم ، مغرور باشم.
این روزها ، در بهترین حالتِ خودم هستم ،
چون تورا دارم ، چون تو هوای بیقراریام را داری.
چون دلم به پ تو گرم است.
مرا بخواه ، مرا ببوس ، مرا در آغوش بکش.
هربار بیشتر ، هربار محکمتر ، هربار نزدیکتر.
من بدونِ عشقِ نابِ تو ، زیبا نخواهم بود،
عاشقم باش!
نگاه کن ! تا پرواز ، به اندازهی
یک «دوستت دارم» فاصله دارم،
منی که از میانِ میلیاردها انسان،
تنها عشقِ تو را خواستهام،
با من حرف بزن...
به اشتیاقِ شنیدنِ حرفهایت،
تمامِ گنجشکهایِ جهان را خواب کردهام.
من از پیر شدن میترسم.
مرا در آغوش بگیر و مراقبم باش.
سایه
در التهاب آغوش تو ،
زمان به طرز عجیبی میایستد!
میبینی؟! ... کار از کار گذشته،
تو دیگر تمامِ دنیای من شده ای.
کنارم بمان.
بدونِ تو ؛ چیزی از من نخواهد ماند.