چيزی كه آدم رو پير میكنه، گذر زمان نيست، حرف نزدنه. مگه آدم چقدر میتونه حرف رو حرف بذاره و بريزه توی خودش؟ كلمه روی كلمه بچينه و شهر و كوچه‌هاش رو بالا پايين كنه؟ آدم هر چقدر صبور، هر چقدر توو دار، يه جايی بالاخره كم مياره. يه جايی میبينی خسته‌ای از اين خودت و خودت بودن، از اين بی‌شنونده بودن. مثل آدم در حال سقوط، دست میندازی كه فقط پيداش كنی... در حد دو كلمه! در حد يه سلام و خداحافظی ساده، در حد اينكه فقط به خودت قوت قلب بدی كه آروم باش، يكی هست. اينكه مثل اسپند روی آتيشی، اينكه آدم به آدم خيابونا رو می‌گردی تا پيداش كنی، يعنی حرف داری، حرف! توی زندگی هر آدمی، بايد كسی باشه تا حرفايی كه دلت نمی‌خواد ديگران بدونن رو بهش بگی... كسی كه خيلی مهم نباشه كيه و كجاس، فقط و فقط بودنش مهم باشه! بايد كسی باشه كه بهش بگی: «يه لحظه صبر كن، منو ببين! هيچی نگو، هيچی... فقط به من گوش كن! باهات حرف دارم، حرف...» حرف نزدن، آدم رو پير میكنه...

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.