کاش بیفتند اتفاقات خوب؛
کاش معجزه شود...
از قابهای روی دیوار، لبخند بریزد،
از دل گلدانها، بهار بشکفد و از منافذ سقفها، بهشت چکه کند...
کاش بیفتند اتفاقات خوبی که تصورشان هم محال بود
خورشید عمیقتر از همیشه طلوع کند و تا همیشه بتابد
بهار از راه برسد و تا همیشه بماند
و ما لبریز اشتیاق شویم
و جور دیگری زندگی کنیم،
جوری که هیچکس در آرزوی بهشت نباشد!
جوری که "این جهان، جهنمِ جهان دیگری" نباشد...
کاش بیفتند اتفاقات خوب،
کاش معجزه شود...
نرگس_صرافیان_طوفان
بی خوابی شاید دلیلش یک درد باشد ، یک درد روحی ...
شاید هم دلیلش افکاری باشد که به روح و روانمان تجاوز می کنند... بی خوابی هر چه هست ، یک زهر است ...
زهری که به یادمان می اندازد یک جای کار می لنگد ...
کسی که شب ها نمی خوابد یعنی از روز و روزگارش راضی نیست ،
در تاریکی شب دنبال چیزی می گردد که در روشنی روز هرگز به دست نیاورده است ...
دلیل بی خوابی برای هر کسی متفاوت است...
یکی اسیر خاطرات است و دیگری درگیر اتفاقات آینده...
چه فرقی می کند ، مهم این است که در همه ی این ها درد وجود دارد ... یک درد روحی ...
دردی که حتی اگر کوچک و ناشناخته هم باشد می تواند تا صبح ما را بیدار نگه دارد
حسین_حائریان
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب میریزد پایین، اسبها مینوشند.
قطرهها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس ..
سهراب_سپهری
دل باخته ام به تو
مثل انداختن سوزنى در انبار كاه
يا قطره آبى فرو رفته در زمين
سالهاست ميخواهم دلم راپس بگيرم
و كوله بارم را جمع كنم
اما شيرين تر ازجانم؛
پيدا كردن سوزن در انبار كاه يا قطره آبى كه زمين آن را بلعيده است،چگونه ممكن ميشود؟!
مصى_لطفى
پاييز نزديک است.چه لذتى دارد در جنگل ، ميان انبوهى از برگهاى خشک و رنگين...كلبهاى متروكه كه شومينهاش هميشه شعلههاى آتش را بغل كرده باشد و نمنم بارانى كه شيشهى پنجره را نوازش دهد.کسی باشد كه سر بر شانهاش بگذارى و بهشت خدا را روى زمين به چشم ببينى.آنقدرمشغولِ حسِ نابِ هم باشيد كه حواستان از دقيقهها و ساعتها و روزها پرت شود.مىبينى !؟ پاييز جان میدهد براى همه اينها !
نازيلا_زارع
به انتظار فصل تو تمام فصل ها گذشت
این روزها را باید روزهای دگرگونی غمآلودی بنامند.
غم هست اما نوعش با نوع روزهای قبل یکی نیست، خفقانآور است.
روزهای منتهی به پاییز روان نیستند. انگار ذرات هوا آنقدر سنگین میشوند که دیگر توان ندارند معلق بمانند، همه در ریههامان جا خوش میکنند و تن رو به رخوت محض میرود.
در حال و هوای این روزها نه اشکها به سادگی قبل غبار از دل میزدایند و نه خندهها به راحتی قابل باورند.
منا_بهارلويى
زن كه باشى نميتوانی موقع غمت به خيابان بروی!
سيگاری آتش بزنی!
و دود شدن غمهايت را ببينی!
زن كه باشى
غمت را پنهان ميكنی
پشت نقاب آرايشت!
و با رژ لبی قرمز!
خنده را برای لبهايت اجباری ميكنی!
آنوقت همه فكر ميكنند
نه دردی هست
نه غمی ..
و تنها نگرانيت
پاك شدنِ رژ لبت است!!
زن كه باشى
مردانه بايد غم بخوری.!
سيمين_بهبهانى
باتمامِ خمیدگیام از سرِ نبودنت ثانیهای نیست که بتوانم سوالِ "من چگونه قبل از او زندگی کردهام" را از ذهنم دور کنم.
این نه کارِ من است و نه خاصیتِ عشق.
کاش میشد قلبم را درونِ سینهات بگذارم، تا وقتی که نامت را با هر تپش تکرار میکند با چشمانِ من خودت را در حالِ دویدن با موهایِ باز یا وقتی که خوابی ببینی، تا بفهمی چقدر محکم بودهام و امیدوارم بعد از اینکه عاشقت شدم، مرا ببخشی که هنوز هم بدونِ تو نفس میکشم.
عادل_رستمکلایی
محبوب من!
ما که توقع نداشتیم این دنیا ما را ناز کند، یا گرم در آغوش بگیرد، فقط توقع بود که این قدر جگرمان را نسوزاند...
محمد_صالح_علاء
آه که اگر ...
فقط این دوری...
اجباری از تو نبود...
اگر فقط تو را در کنار خود داشتم،
میتوانستم بگویم که آرامترین، شادترین...
و امیدوارترین روزهای عمرم را میگذرانم.
مثل_خون_در_رگهای_من
احمد شاملو
اگر که نتوانم...
تو را تا ابد ببینم...
بدان که همواره تو ...
همراه من خواهی بود...
از درون و از برون همراه من ...
خواهی بود بر نوک انگشتانم...
بر تیغه های ذهنم و در میانه ها...
در میانه های آنچه که هستم از آنچه ...
که از من باقی خواهد ماند
چارلز_بوکوفسکی
رومن رولان گفته است:
عشق، آن نیست که دو نفر ...
به هم نگاه کنند عشق، آن است ...
که دو نفر، به یک نقطه نگاه کنند...
ابن مشغله میگوید: و آن نقطه هرقدر ...
دورتر، آرمانیتر و انسانیتر باشد آن عشق هم...
عمیق و پایدارتر است
ابوالمشاغل
نادر ابراهیمی
تنها و
دل گرفته و...
بیزار و بی امید...
از حال من مپرس که بسیار خسته ام!
ყɛƙɬą
saba1359