SAMADSAMADI
۲۵ پست
۱۰ دنبال‌کننده
مرد
فوق ليسانس
ازاد
ايران، تهران
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ميانه
قد ۱۷۵، وزن ۸۰

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
بازنشر کرده است.
آزادی

ای شادی!
آزادی!
ای شادیِ آزادی!
روزی که تو بازآیی،
با این دل غم‌پرورد
من با تو چه خواهم کرد!

غم‌هامان سنگین است.
دل‌هامان خونین است.
از سر تا پامان خون می‌بارد.
ما سر تا پا زخمی،
ما سر تا پا خونین،
ما سر تا پا دردیم.
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم.

وقتی که زبان از لب می‌ترسید،
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت،
حتی، حتی حافظه از وحشت در خواب سخن‌گفتن می‌آشفت،
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت،
می‌کندیم.

وقتی که در ان کوچۀ تاریکی
شب از پی شب می‌رفت،
و هول، سکوتش را
بر پنجرۀ بسته فرو می‌ریخت،
ما بانگ تو را، با فوران خون،
چون سنگی در مرداب،
بر بام و در افکندیم.

وقتی که فریب دیو،
در رخت سلیمانی،
انگشتر را یک‌جا با انگشتان می‌بُرد،
ما رمز تو را، چون اسم اعظم،
در قول و غزل قافیه می‌بستیم.

از می، از گل، از صبح،
از آینه، از پرواز،
از سیمرغ، از خورشید،
می‌گفتیم.
از روشنی، از خوبی،
از دانایی، از عشق،
از ایمان، از امید،
می‌گفتیم.

آن مرغ که در ابر سفر می‌کرد،
آن بذر که در خاک چمن می‌شد،
آن نور که در آینه می‌رقصید،
در خلوت دل، با ما نجوا داشت.
با هر نفسی مژدۀ دیدار تو می‌آورد.
آزادی ، داشتن توست،
آزادی، یعنی نقش چشمانت.

آزادی، معنی امنیت تو و دستانم است،
آزادی ,بوسیدن دستانت به موقع نازت ،
آزادی,هم آغوشی توست رو به ماه .

آزادی، پرواز روح پرفروغ تو تا ابدیت است.

آزادی، رقص پرنده های آواز خوان به صبح گاهان،
آزادی، یعنی اسم مرا لحظه ای فریاد کنی،

آزادی، سکوت بره هاست،

آزادی، کشیدن طرح اندامت با مداد مشکیت،
آزادی، بسان آینه ای شکسته در برابر غرورت است،

آزادی، آزادی، آزادی ،
دوست داشتن توست،
در اوج ناامیدی.

آزادی, من باشم و تو و یک عالمه حس های زیبا

شعر آزادی | شعر کوتاه در وصف آزادی و آزادگی از شاعران قدیم و معاصر
«آزادی»

برای پرنده‌ی دربند

برای ماهی در تُنگ بلور آب

برای رفیقم که زندانی است

زیرا، آن چه را که می‌اندیشد، بر زبان می‌راند.

برای گُل‌های قطع‌شده

برای علف لگدمال شده

برای درختان مقطوع

برای پیکرهایی که شکنجه شدند

من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای دندان‌های به هم‌فشرده

برای خشم فرو خورده

برای استخوان در گلو

برای دهان‌هایی که نمی‌خوانند

برای بوسه در مخفیگاه

برا ی مصرع سانسور شده

برای نامی که ممنوع است

من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای عقیده‌ای که پیگرد می‌شود

برای کتک‌خوردن‌ها

برای آن کس که مقاومت می‌کند

برای آنان که خود را مخفی می‌کنند

برای آن ترسی که آنان از تو دارند

برای گام‌های تو که آن را تعقیب می‌کنند

برای شیوه‌ای که چه‌گونه به تو حمله می‌کنند

برای پسرانی که از تو می‌کشند

من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای سرزمین‌های تصرف‌شده

برای خلق‌هایی که به اسارت در آمدند

برای انسان‌هایی که استثمار می‌شوند

برای آنانی که تحقیر می‌شوند

برای مرگ بر آتش

برای محکومیت عدالت‌خواهان

برای قهرمانان شهید

برای آن آتش خاموش

من نام تو را می‌خوانم: آزادی
بازنشر کرده است.
به لب‌هایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه‌ای ناگفته دارم

ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم

منم آن مرغ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشه پرواز دارم

سرودم ناله شد در سینه تنگ
به حسرت‌ها سر آمد روزگارم

به لب‌هایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را

به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را
بازنشر کرده است.
آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک؛ همچون گلوگاه پرنده‌ای
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمی‌ماند
سالیان بسیاری نمی‌بایست
دریافتی را که
هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است
همچون زخمی همه عمر، خونابه چکنده
همچون زخمی همه عمر به دردی خشک تپنده
به نعره‌ای
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده،
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک
کوچک‌تر حتی
از گلوگاه یکی پرنده
دلار 45 هزار تومان شد و ما هیچ کاری نکرده باز امروز 15 درصد ضرر کردیم
بازنشر کرده است.
بَرای زَن ها میوه چیدن از
شاخه های بِسیار بلند ،
لذّت خاصی دارد ..
بَرای همین است که وقتِ بوسیدن ،
روی پنجه آمَدن را
بیشتر از خود بوسه دوست دارند
بازنشر کرده است.
تو فقط باد و باران هشتمِ ماه مارس نیستی
تو ای دل انگیزِ شب های تابستانی
گیسوان شب های پاییزی
تو ای سوز بوران عشق
تو نباشی
چه کسی باشد؟!
زن، زن، زن، زن
تو زندگی هستی..
بازنشر کرده است.
تو یک روز نیستی
تمامِ سالی.
تو یک شب
یا یک کتاب و یک قطره نیستی
تو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستی.
اگر دقیقه ای نباشی
ساعت ها از کار می افتند
خانه ها برهوت می شوند
کوچه ها اشک می ریزند
پرندگان، سیَه پوش وُ
شعرها هم نیست می شوند.
بازنشر کرده است.
حال زن ها از دستهايشان پيداست
زني كه ناخن هايش را سوهان ميكشد، لاک ميزند
و روزي هزار بار توي نور خورشيد نگاهش ميكند
حال دلش فرق دارد
با زني كه ناخنهايش يكي در ميان كوتاه و بلند است
زني كه با شكستن يك ناخن هر ٩ تاي ديگر را كوتاه ميكند
ببين اگر دلش بشكند
با دنيا چه ميكند..
حال زن ها را از دستهايشان ميتوان فهميد
سیه چشمی، به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد!

مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!
بازنشر کرده است.
در دفتر شعر در جریان است

من در سر خود ابر زیادی دارم
من صدا پنهان است

یک رود پر از ستاره
جیب کلمات من پر از باران است
بازنشر کرده است.
عشق یعنی حسرت پنهان دل

زندگی در گوشه ویران دل

عشق یعنی سایه در یک خیال

آرزوی سرکش و گاهی محال
بازنشر کرده است.
دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت
بازنشر کرده است.
باز هم از یاد تو ، شعله به پا خواسته

آتش سرخش ز نور ، قلب من آراسته

زردی روی مرا نیک تماشا نما

شمع وجود من از ، دوری تو کاسته !