فریادم، وقتی به جایی
نمی رسد،
بی قراری ام به نتیجه !
سکوت تنها
گزینه بر میز من است
و صبر، راهبردی ترین
جنگ افزارم...!
صبح من
از خیلی شبها پیش
خورشید ش رفته است...
من مانده ام با آسمانی که
نه
ماه دارد
نه
ستاره...
نازنین
بیا
جدولی بکش
با نشانه های اشنا
مثلا بوسه
یا رهایی
آدم ها این روزها مثل جمعه ها می مانند
پر از ابهامند
معلوم نمیکنند
فردند ، یا ، زوج
گل های کاغذی
تشنه اند
دلهای هرجایی
خسته !
. و این زمین که از سر و کولش مین بالا می رود، نه دیگر جای عاشقی است و نه مکانی برای زندگی؛ تنها چاره این هست که خویش را از چنگ نادان دزدید و با سر، به پشت دریا رسید...
دلم را آغا عنترها
چنگ می زنند
- پشتم را - دادا،
خنجرها شخم !
دل " من " پنجره ای است
که هر روز
رو به آفتاب حضور " تو "
باز می شود...
اگر فهم کسی بحدی باشد که مفاهیم را درک کند
یقین دارم
خورشید روز ش همان لحظه غروب میکند بی آنکه زمین بچرخد و ماه حضور یابد...
به وظیفه ی خود آدم
قرص عمل می کرد اگر،
قابیل را درست تربیت !
نه دیگر از این همه پیامبر خبر بود
و از طغیان فرقه گرایی
نه خدا این گونه پکر !
همه ی طاقت " من "
تمام می شود
پشت حصار رسیدن به " تو "
چنگ می زنم
این آخرین دم ها
تمام خاطراتت را...
دست رد زدم به
واژه ها
باور کن الوده ام می کند
به نوشتن درد
اما ،نه
حالا فهرست مبتکرانه ای دارم
می نویسم از عشق و راستی
راستی هیچ دزدی در خانه، ما نیست
و ما نیز انسانیم!!!
دیگر هیچ
صبحی صادق نیست !
بود اگر،
بر "فقر" فایق می آمد
با حقایق، کنار...
ساده نیست
شکل تو در توی " تو "
آنچنان که سالیانی است
" من " گم شده ام
لابلای یافتنت...
تو، یک " بغداد " آشوبی !
با آسمانی بارانی
هزار و یک شب، خوبی...