امین
۷۹۳ پست
۵۵ دنبال‌کننده
۴۴,۵۷۹ امتیاز
مرد، مجرد
آروم و عادی
ليسانس
تکنسین دارویی
دین اسلام
ايران، خوزستان، اهواز
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.

ما لذت بردن را پاك فراموش كرده ايم
مسيرى را ميرويم كه خطِ پايان ندارد،
فقط ميرويم كه از بقيه جا نمانيم!

“اشـــکهایـم”را
“بـــــی صـــــــدا”
در اوج
“ســــکوت”
می ریزم …!!!
هـــــــق هــــــق”
بــــرای کسـیـست کــــه
کـــســی را
بـرای پــاک
کـردن اشکـهاش داشته باشه…

ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺖ !

کمی ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺷﺐ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ

ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺵ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺮﺷﺒﻢ ﺷﺪ

ﯾﮑﻢ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ

ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !

ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !

ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯽ !

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣﻦ ، ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ...


ديدي آن را که تو خواندي به جهان يارترين

قلب را ساختي ز عشقش سرشارترين

آن که ميگفت منم بهر تو غمخوار تري

چه دل آزار ترين شد، چه دل آزار ترين …

 


رهگذري بودم تو آواره ام کردی

سرنگ عشق را تو تزريقم کردی

ساده اي بودم در اين حوالی

تو آمدي کم کم آلوده ام کردی



نباشي همه چيز بهم ميخورد …

حالم از خودم

تعادل احساسم

دستهاي خالي ام

بي وفايي دنيا و تنهايي من

 


ديدی ای دل عاقبت زخمت زدند

گفته بودم مردم اينجا بدند

ديدي اي دل ساقه جانت شکست

آن عزيزت عهدو پيمانت شکست

ديدي اي دل حرف من بيجا نبود

از براي عشق اينجا جا نبود

ديدي اي دل دوستيها بي بهاست

کمترين چيزي که ميابي وفاست


از فردا بیشتر مراقب باش
تقاص اشکهای امشب من سنگین تراز تمام روزهایی است
که عاشقانه گریه کردم

حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله …
اول یکی یکی جمع شون میکنی تو بغلت بعدش یکی یکی پرتشون میکنی تو آب ؛
اما بعضی وقتها یک سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمی تونی پرتشون کنی …

✿✿☆☆☆☆✿✿

من نیازم نیست باران و بھار

من نیازم نیست لطف روزگار

من نیازم دست‌های او شده

که دلم از مھر او جادو شده

کاش برگردد بیاید سوی من

که به فریاد آمده گیسوی من

یکی نوازش می‌تواند جان دهد

بوسه‌اش بر درد من درمان دهد

✿✿☆☆☆☆✿✿


✿✿☆☆☆☆✿✿

آدمها رو وقتی بشناسین که دورشون شلوغه

نه وقتی تنهان

تنهایی آدم‌ها رو مهربون می‌کنه

✿✿☆☆☆☆✿✿


رویای من همیشه به یاد تو سبز بود

رفتی و حرفی از غم رویا نمیشود

رفتی و دل میان گلستان غریب ماند

دیگر بهار محو تماشا نمیشود


چه میشود تو صدایم کنی به لهجه موج

به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت

تو هیچوقت پس از صبر من نمی‌آیی

در انتظار چه خالیست جای چشمانت…


میتوان در قلب‌های بی فروغ

لحظه‌ای برقی زد و خورشید شد

میتوان در غربت داغ کویر

آن ابری که میبارید شد…


✿✿☆☆☆☆✿✿

گاهی وقت‌ها…

دلت می‌خواهد…

یکی را صدا کنی و بگویی سلام می‌آیی قدم بزنیم؟

گاهی آدم چه چیزهای سـاده‌ای را ندارد…

✿✿☆☆☆☆✿✿