مهربون از دستم خسته شدی می دونم خیلی وقته ،
منو ببخش مهربون ،
میگن تاریکترین ساعات شب نزدیکترین وقت به سحر هست ،
اندکی صبر سحر نزدیک است ،
نمی دونم ریشه ی افسردگیم چیه اما ،
کلا امید و انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم ،
همش حبسم تو خونه ، بدون هواخوری
واقعا داره بهم سخت می گذره ،
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید ،
خداجون منتظر فرشته هات می مونم ،
ببخش بهت گیر دادم می دونم خسته شدی از دستم ،
باشه کتاب میخونم ، نقاشی می کشم
مزاحمت نمیشم میدونم خسته شدی از دستم مهربون