عشق یعنی در تو من معنا شوم
عشق یعنی با تو من دریا شوم
عشق یعنی قطره ای بر گل نشست
عشق یعنی مهر تو بر دل نشست
عشق یعنی سیب سرخ انتظار
عشق یعنی بی تو ، من امری محال
عشق یعنی یک سبد بوی بهار
عشق یعنی بیقرار بیقرار
می شود امشب میان ِ لحظه های عاشقی
دست در دستان ِ من ، دعوت به یک رقصم کنی
امشب از لبهای خود جای شراب ِ قرمزی
مرده ام ، شاید که شد با بوسه ای “هستم” کنی!
❤
بلای عشق تو بر من چنان اثر کردست
که پند عالم و عابد نمیکند اثرم
❤
❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤
یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود
شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود
نور چون چشم ز پیشانی من میبارید
تا مرا قبله طاعت خم ابروی تو بود
❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم
صبح آمده با عشق بزن لبخندی
تا در به غم و غرورِ شب بر بندی
با عشق بپا خیز خوشت باشد روز
ای آنکه چو گل به روی ما میخندی
عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق
باز نیابی به عقـل سرّ معمــای عشق
عقل تو چون قطرهایست مانده ز دریا جدا
چند کند قطرهای؟ فهم ز دریـای عشق]
عشق یک اتفاق است ، نه انتخاب !
اگر انتخاب باشد
با یک اتفاق از بین می رود !