هر کسی باید یه باباطاهر تو زندگیش داشته باشه... که تو سختی ها ومشکلات بهش بگه:
گل سرخم چرا پژمرده حالی؟
بیا قسمت کنیم دردی که داری
بیا قسمت کنیم، بیشش به من ده
که تو کوچک دلی، طاقت نداری...
♥️﷽♥️با ســلام♥️تاثیر بعضیا در زندگیهامون بسیار والا وعمیق است♥️
♥️مثلاً همین الآن من بل تکلیفم، و نمیدانم چرا دلخوری هنوز؟ من اینهمه دلتنگتم؛ توهم دلتنگم میشی هنوز؟! بامن بگو آیا برات مهمم هنوز؟!♥️
♥️این سوالات رو هر روز تو دلم ازت می پرسم...
بلاتکیفم... میون دو کلمه " آره یا نه "؟♥️
♥️اما فقط میدونم که...صیمانه ♥️می خوامت هنــــــــــــــــوز... ♥️توهم، آره یــا نَــه؟♥️
♥️از عمق جانم برات میگم که ،،، که...صیمانه ♥️می خوامت هنــــــــــــــــوز... ♥️توهم،بگو دیگـه ♥️
دلتنگم
دلتنگ عشقی سوخته... دلتنگ کسی که هم مجنونش شدم هم لیلایش
اسیرم ... اسیر تردید ...
شبم پر از هوای دلتنگی و روزم پر از نفسهایش ...
چه کنم؟ بغضم را انکار کنم؟ عشقم را اعدام کنم بر صلیب فراموشی و جبر؟ چه کنم؟ عاشقم ... عاشقی دل سوخته
عاشقی پر از هوای یار ... یاری که خالی از هوای من است
سکوت میکنم، سکوتی تلخ، پر از حسرت، حسرت دیدن روی ماهش ولی چه کنم اوست که پر از هوای جداییست
سلامی بسیار زیبا
������*ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ*
ﺍﻭّﻝ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﺩﻭّﻡ ﺑﻪ ﺷﻪ ﻧﺠﻒ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﮑﻨﯿﻢ*
ﺭُﺧﺴﺎﺭ ﻋﻠﯽ ﺷﯿﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﺯﻫﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﺠﺎ ﺗﺮﺑﺖ ﺍﻭﺳﺖ*
ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﺴﺎ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺴﻤﻮﻡ ﺳﻼﻡ*
ﻣﻈﻠﻮﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺠﺘﺒﯽ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﻣﻈﻠﻮﻡ ﺩﮔﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻔﺘﻪ*
ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﮔﻔﺘﻢ ﺯ ﺣﺴﯿﻦ ﭼﻮﻥ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﺳﺠﺎﺩ*
ﺁﻥ ﭘﺎﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﭘﺲ ﺑﺎﻗﺮ ﻋﻠﻢ ﺁﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻌﺼﻮﻡ*
ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﺻﺎﺩﻕ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﯿﻌﻪ ﺑﻮﺩ*
ﺁﻥ ﺣﻨﺠﺮﮤ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺿﯿﺎ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﯾﺎﺩ ﺁﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﮐﺎﻇﻢ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ*
ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﺭﻭ ﺟﺎﻧﺐ ﻣﺸﻬﺪ ﺍﻟﺮﺿﺎ ﮐﻦ ﻭ ﺑﮕﻮ*
ﺩﺭ ﻃﻮﺱ ﻏﺮﯾﺐ ﺍﻟﻐﺮﺑﺎ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﯾﺎﺩ ﺁﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺗﻘﯽِ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﺩ*
ﻫﻢ ﻫﺎﺩﯼ ﻭ ﻋﺴﮑﺮﯼّ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﺮﺳﯿﻢ*
ﺁﻥ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻫُﺪﯼ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
������*ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﻋﺮﺵ ﮐﺒﺮﯾﺎ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ*
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﺭﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ������
������ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم������
" چقدر رنج اور است که به کسی قولی بدهی و نتوانی انرا انجام دهی. و چه سخت است ناتوان بودن برای انجام کارهای خیر.
خدای من! میدانی که در قلبم ارزوهای زیبایی دارم .ارزوهای قشنگ برای تمام مردم دنیا .
ارزوی سلامتی تمام بیماران - ارزوی خوشبختی و ارامش تمام جوانان- ارزوی صلح و امنیت برای تمام دنیا.
اما چه کنم که فقط ارزوهای تو خالی است. و من ناتوان تر از انم که کاری از دستم ساخته باشد.
تنها یک کار از من ساخته است و انهم دعاست. دعاهایی که از زمین به اسمان میرود. و تو جواب گوی انی.
خدای مهربانم ! این را نیز بخوبی میدانم که تا زمانی که اراده و مشیت تو نباشد ما بندگانت
همین دعا را هم نمی توانیم بکنیم. و زبانمان قاصر خواهد بود. خدای این جهان لایتناهی
بیا و با عظمتت ما را در یاب . و یاریمان کن که جز حق را نگوییم و جز حق را نخواهیم.
یا حق.
خدایا
دیشب خواستم بابت هر گناهی که کرده ام شمعی روشن کنم...
سوختنش را ببینم و جهنم را یادآور شوم...
اما گناهانم آنقدر زیاد بود، که ترسیدم دنیا را به آتش بکشم!
خدایا...!!!
بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم
بابت هر صبحی که بی سلام تو آغاز کردم
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم
بابت هر دلی که شکستم
بابت هر گره که به دست تو باز شد و و من به شانس نسبت دادم
بابت هر گره که به دستم کور شد وتو را مقصر دانستم:
مرا ببخش...
خـدایا :
منم منم هایم را نبیـن ....
خودت خوب می دانی
"من بی تو هیچـــم
به آنهایی فکر کن که
هیچگاه فرصت آخرین نگاه وخدا حافظی رانیافتند
به آنهایی فکر کن،که در حال خروج از خانه،گفتند:
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"،
و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که
دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که
بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که
غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض
صبور باش
آن زمان که روزهای تو ره بدان جا نمی برند که باید
وقتی که حجاب ابرهای انبوه آسمان را
نهان می دارد
و راه که بر آن گام نهاده ای دشوار می گردد
و نا هموار
باری صبور باش
و چون آن که بر آن می کوشی برنمی دهد
هنگام که گرفتگی پیشانی بر گشادگی لب
فزونی می یابد
و آن لحظه که می پنداری همه چیز فرو می پاشد
آری صبور باش
نومیدی اگر گاه به دل نشیند چه باک
دست از طلب نباید داشت
که خورشید همواره در آسمان است
پیوسته در جایی می درخشد
دست فراز آر به جان بکوش
پرده های ابر بدر
و پیوسته به خاطر نگه دار :
هر روز به تمامی فرصتی دیگر است
تنها بردباری پیشه کن به اطمینان
که بخت همواره یار تو خواهد بود
دلتنگ که می شوی
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
مثلا
گوشی را برمیداری
یک پیامِ کوتاه
یک تک زنگ
یک
- من هنوز هم اینجا دلم آنجاییست که تو هستی -
دلتنگ که می شوی
فال می گیری
چشمانت را می بندی
می گویی :
- می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟ -
و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
- یوسفِ گمگشته باز آید به کنعان غم مخور -
و همانجاست که می باری و در دل می گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
مرا گم کرده
دلتنگ که می شوی
می فهمی
همه ی این روزها که با خودت گفتی
- یادم تو را فراموش -
بیشتر معنایش برایت این بوده
- یادم خودم را فراموش
یادم احساسم را فراموش
یادم دلم را فراموش -
بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند
آرام می گیرند
آتش می زنند ...
گاه گاهی که دلم میگیرد به خودم می گویم:
در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟
حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا...
اول و آخر با توست...
خاطره ها را کنار بگذار جان دل...
امروز را دریاب؛ که خاطره ای خوش بسازی، برای فردایت!
پدرم گفت: سر سفره دعایی بکنید
ناگهان داد زدم دلبر من را برسان
خاطرم نیست پس از حاجت من شام چه شد
خورد محکم به سرم شئ بزرگی پس از آن
چند روزیست خلاصه سر ما باند شده است
شده این سر سپر حاجت و اقرار زبان
آخر ای مادر من حاجت من عیب نداشت
تو چرا زود کنی قصد هلاک دل و جان
تو خودت دلبر خود صدر نشاندی و خوشی
نوبت از ما شده بشقاب بکوبی سرمان؟
گاه می اندیشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می شنوی، روی تو را
كاشكی می دیدم .
شانه بالا زدنت را،
- بی قید -
و تكان دادن دستت كه،
- مهم نیست زیاد -
و تكان دادن سر را كه،
- عجیب ! عاقبت مرد ؟
- افسوس !
- كاشكی می دیدم !
من به خود می گویم :
« چه كسی باور كرد
« جنگل جان مرا
« آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
g.h.o.l.a.m.a.l.i
با همه تحریم ها واکسن کرونا خودمون ساختیم که ان شاءالله سال آینده واکسن ایرانی برکت با تولید انبوع زده خواهد شد
g.h.o.l.a.m.a.l.i
عه اونی که سرش تو برف هست که گوش اون به رسانه هایی غرب هست
اونی نمی خواد واقعیت ها رو قبول کنه یعنی خواب نیست زده خودش رو بخواب
من دیگه بیشتر ادامه دادن و صحبت کردن جایز نمی دونم چون نمی تونم کسی که خودش رو زده بخواب بیدار کنم ....