پاتریک دانا

خدا انقدر امتحان الهی ازمون گرفت که خودکارمون جوهر تموم کرد XD بیشتر

پاتریک دانا
۲۱۰ پست
۲۸ امتیاز
مهربون

تصاویر اخیر


یکی از فانتزیام اینه که یه شرکت بزرگ الکترونیک راه بندازم

.

.

اسمشو بزارم “خربزه مشهدی” بعد با شرکت “اپل” رقابت کنم


روزی مردی به همراه پسر بچه ای به ارایشگاه رفت .مرد از آرایشگر خواست تا ابتدا سر خودش را بتراشد و بعد موهای پسر را اصلاح کند مرد پس از تراشیده شدن سرش به ارایشگر گفت که پول نیاورده است و تا زمانی که موهای پسر را اصلاح میکند او از خانه پول میاورد موهای پسرک اصلاح شد ولی مرد نیامد آرایشگر از پسر پرسید که چرا پدرش نیامده است. پسر گفت او پدرم نبود!!!!او مرا در کوچه دید و گفت بیا با هم برویم و اصلاح مجانی کنیم 


پدر مو خیلی مشتیع
یه بار بردمش دانشگاه،گفتم همین جا تو حیاط بچرخ تا من بیام.
بعد که برگشتم دیدم نشسته زیر آلاچیق با 7-8 تا دختر، براشون چایی گرفته از خاطرات جوونیش تعریف میکنه !!!
وقتی نشستیم تو ماشین چند تا کاغذ داده به من میگه بیا برات شماره تلفن گرفتم، فقط دوتا که جلوش علامت گذاشتم شوهردارنا...

اینترنت اینجا از سیستم انرژی خورشیدی استفاده میکنه چون :
شب ها قطع میشه
هوا ابری باشه قطع میشه
برفی باشه قطع میشه
بارونی باشه قطع میشه
مودمت تو سایه باشه هم قطع میشه
نخند، بخندی هم قطع میشه!
جدیدا هم که داره خود به خود قطع میشه...!!!


دختره 4 ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺧﻤﺎﺵ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﮕﻢ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ؟! ﻣﯿﮕﻪ ﺳﻔﺎﺭﺷﺖ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﺗﺤﻮﯾﻠﺖ ﺑﮕﯿﺮﻡ. ﺍﻻﻥ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻡ!


به نظر من باید سبد کالا رو عادلانه بدن ،
مثلا به من که ماشین ندارم ماشین بدن
به رفیقم که لیسانس نداره لیسانس بدن
.
.
.
به مرفهای بی درد هم درررررد بدن !
تز خوبیه نه ؟


پیرمرد به تعمیرگاه موبایل رفت با دستان لرزان گوشیشو از جیبش درآورد داد به تعمیرکار. تعمیرکار که فهمیده بود قضیه چیه گفت :پدر جان گوشیت خراب نیست شاید بچه هاتون سرشون شلوغه زنگ نمیزنن. پیرمرد با صدای خسته گفت:زر نزن، مموری هشت گیگ گرفتم عباس قادری بریزی.


‏مملکت داری از که آموختی؟
از ایرانیان، هر کاری آنان کردند ما نکردیم!

(کتاب مدارس ابتدایی سوئیس)

بار اول که از دوست دخترم لب گرفتم یجوری میک میزدم که وسطش گفت یه دیقه وایسا 

معدمم کشیدی بالا

برای پسر همسایه مون اومدن تحقیقات پیش من
من هم گفتم هر وقت دیدمش رفتار خوبـــــی با دوست دختراش داشته
ایشالا به پای هم پیـــــرشن خخخ خخخ

ابن کم کیست؟؟؟؟
.
.
.
.
برادر کوچکتر ابن زیاد!!!
بگی شنیدم جوری میزنمت به شناسنامه بگی شن و ماسه

ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭ ﺯﻥ ﻧﺰﺩ ﻋﻼﻣﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻋﻼﻣﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﻭﺳﻂ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺯﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﺳﺖ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ.
ﺁﻥ ﺩﻭ ﺯﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯿﻦ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﻧﺼﻒ ﺷﺪ.
ﻋﻼﻣﻪ ﮐﻤﯽ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:ﻗﺎﻋﺪﺗﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻣﯽﺷﺪ.


منو داداشم سرمـــــا نمیخوریم اصلا !!
مامانم میگه برای اینکه وقتی بچــــــه بودین ، از حمام که می اومدین
میذاشتمتون جلو پنکه خشـــک بشین حالا بدنتون مقاوم شده !


اگه دیدین امروز یه کیف داره واسه خودش گوشه پیاده رو حرکت میکنه، تعجب نکنین. اینا کلاس اولی اند!

جاتووون خالی عروسی یکی از بستگان ﺗﻮ ﺑﺎﻍ ﺑﻮﺩ...
یه دفعهﺑﺎﺭﻭﻥ اومد ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﺎ ﭘﺎﮎ شد...!!!
.
.
.
.
.
.
.
عروسی ﺗﺒﺪﯾﻞ شد ﺑﻪ ﻫﺎﻟﻮﻭﯾﻦ
مردا در میرفتن؛ زنها هم مسه زامبی دنبالشون...