محمد
۴۴۱ پست
۷۳ دنبال‌کننده
۴۷,۵۹۱ امتیاز
مرد
۱۳۶۴/۰۷/۲۵
آروم و عادی
فوق ليسانس
کارمند
ايران، زنجان، زنجان
سربازی معاف
سیگار نميکشم
mi 8 lite
قد ۱۸۰، وزن ۸۳

تصاویر اخیر

به دوست پسرتون میگین حضرت یار؟

حتما معجزشم اینه که
دنگ کافه رو حساب میکنه

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نوشته زندگی یعنی تو ۷۰ سالگیت با بچه‌ها و نوه‌ها تو باغ لواسون

اسکل اینا مال آگهی بازرگانیاست، ۷۰ سالگیت آلزایمر و پارکینسون گرفتی رو ویلچری و بچه هات عین کفتار جلو چشمات دارن اموالتو تقسیم میکنن
‏الان جنبه‌ها بالاست. یادمه ۱۰ سال پیش یه بار توو مهمونی به یکی از دخترای فامیل گفتم: شما غذای مورد علاقه‌ت چیه؟
جوابمو نداد...
فرداش فک و فامیل زنگ می‌زدن خونه‌مون می‌گفتن: پسرتون از دختر اکرم خانوم خواستگاری کرده؟
مادرمم می‌گفت: تو که می‌خواستیش چرا به من نگفتی؟
اینی که میگم وضع واقعیه خودمه از جایی هم کپی نکردم
.
.
.
اوضاع زندگی من جوریه که عین قضیه خمیر دندون شده... فکر میکنی تموم شده ولی هر بار که فشار میدی بازم ازش خمیر دندون بیرون میاد... شده این جیب من... ۲۰ روزه جیبم خالی شده ولی واسه خرجای روزمره به اندازه حداقلش پول پیدا میشه... یارانه میریزن... یادت میاد تو فلان حساب یکم پول داری.... و...
من آدم غایب جوابی هستم





یعنی دو سه هفته بعدِ اینکه یارو یه چی بارم کرد
جوابشو تو حموم به خودم میدم
با عرض معذرت ، يه حرفي ميزنم به یه نفری داخل کلیکی ها
چون خودش ميدونه کيه اسم نميبرم، نه حال و حوصله ي دعوا دارم نه ميخوام بحثي پيش بياد فقط خودش بدونه و يادش باشه که هرچند دوس ندارم لحن تند و تهديد آميزي داشته باشم ولي تکرار اين کار باعث ميشه که واسش دردسر درست بشه منم مجبور ميشم طور ديگه برخورد کنم و اين بحث رو واسه هميشه جمع کنم،
اصلا چه دليلي داره؟ مثلا واسه چي اينکار رو ميکني؟ ميخواي چي رو ثابت کنی بااين کارت؟ بخدا درست نيست، والله صحيح نيست، عواقب خوبی هم نداره،
آخه روشن گذاشتن لامپ اضافه اونم تو ساعت اوج مصرف برق؟! درسته این؟ یعنی خداییش این درسته عزیزم؟! لطفا دیگه اين کاررا نکن وگرنه مجبور میشم به بابا برقی خبر بدم ...
ولى قبل عمل دماغتون يه چندتا عكس از زواياى مختلف بگيريد و بعد از ازدواج به همسرتون نشون بديد تا در جريان باشه ثمره ى زندگيتون قراره چه سمندونى از آب دربياد

اگه ازت پرسید چقدر دوستم داری؟ نگو بینهایت! بگو اندازه‌ای که هستی. اگر پرسید تا کی دوستم داری؟ نگو تا ابد! بگو تا وقتی که هستی. اگر پرسید چقدر بهم اعتماد داری؟ نگو اندازه چشمام! بگو به اندازه‌ای که بهم اعتماد میدی.
"" تا بدونه تا وقتی برات باارزشه، که به ارزش‌هات احترام بذاره""
یکی از دلایلی هم که زن نمیگیرم اینه که
مطمئنم هر زنی بگیرم عکس عروسیمون که پخش بشه

همش کپشن میخوره وقتی دعای خیر پدر و مادرت پشت سرته
یکی میخوام که بغلم کنه ، جنسیت هم مهم نیست فقط پسر نباشه

پسری که بعد۲۰دقیقه چت ازت عکس نخواست،

بلاکش کن باباته
‏يه آرايشگاه خيلى معروفى بود كه فقط روزى ٥-٦ تا عروس داشت،
يبار اونجا بودم يكى از دامادها اومده بود دنبال زنش،

يكى از كاركنهاى ارايشگاه از پنجره پرسيد خانمتون كيه ببينم آماده هستن،

پسره گفت فرق نميكنه هر كدومشون آماده ست بده ميبرم،
ديرمون شده ملت منتظر شام هستن
یه بار با دوست دخترم رفتیم بیرون ساندویچ بخوریم. آخرش گفت تو خیلی کثیفی من دیگه با تو نمیام ساندویچی. بابا خب من از زمان مدرسه عادت کردم ساندویچ که میگیرم همون اول توش تف میکنم که کسی ازم نگیره بخوره
کارت شارژ گرفتم
دادم ب خانومم میگم:
بخون رمزشو من بزنم

برداشته میگه :

هیفده تیلیاردو نهصدو نود و سه میلیارد و…..
آورده اند که : پادشاهی دستور داد 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام اورا بخورند!
در یکی از روزها یکی از وزراء رأی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که او را به دست سگ ها سپارند!

وزیر گفت ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنی!
اما پادشاه کوتاه نیامد
وزیر گفت : خوب حال که چنین است 10 روز تا اجرای حکم به من مهلت دهید
پادشاه گفت : این هم ده روز

وزیر به نزد نگهبان سگ ها رفت و گفت : میخواهم به مدت 10 روز خدمت این ها را من بکنم او پرسید از این کار چه فایده ای میکنی گفت به زودی میفهمی

نگهبان گفت : اشکالی ندارد و وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحت برای سگ‌ها از دادن غذا و شستشوی آنها
ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید دستور دادند که وزیر را جلوی سگ‌ها بیندازند

مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه هست ولی با چیز عجیبی روبرو شد دید همه سگ ها به پای وزیر افتادند وتکان نمیخورند!

پادشاه پرسید با این سگ ها چه کردی ؟
جواب داد 10 روز خدمت این ها را کردم فراموش نکردند ولی 10 سال خدمت شما را کردم همه اینها را فراموش کردی
پادشاه سر را پایین انداخت
و دستور داد ۱۴ تا شیر گرسنه آوردند و شیرها هم وزیر را به یکصد قسمت مساوی تقسیم نموده و میل کردند و ریدن به داستان پند آموز ما رفت