حسین
۲۴ پست
۱۶ دنبال‌کننده
آروم و عادی

تصاویر اخیر


مترسگ اینقدر دستهایت را باز نکن 

کسی در آغوش تو نخواهد آمد 
ایستادگی تنهایی دارد 

نمی دانم چگونه گم ات کردم 

در شهری که تمام خیابانهایش را باهم گشته بودیم 

دیوارهای که میسازی هر روز بیشتر می شود 

معمار بی احساس من 
آخر از کجا برای این همه دیوار پنجره پیدا کنم 

نه از حالت خبر دارم 

نه از حالم خبر داری 
گمانم از دل رنجیده ام میل سفر داری 
تو ای خاتون شبهایم  شدی کابوس خوابم 
شبیه باغبانی که به دوش خود تبر داری 
مرا قهقراءخاطراتت برده ای اما 
چه بی رحمانه از مجنون خود قصد حذر داری 
اگر چه نوشدارویی که بعد از مرگ سهرابی 
نکن خود را دریغ از من که هر لحظه اثر داری 
من از دوریت می ترسم بگو باز می آیی 
نگو ... که آه ... نه هرگز چه فکری تو در سر داری 
پس از تو شهریارت مانده و این شهر بی یارت 
ثریای منی اما به سر شوری دگر داری

بهتره یادمان باشد که مهربانی رایگان است 


تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست 

آنقدر که بودن تو را می خواهم 

بودن خودم را نمی خواهم 
چقدر زیباست این عشق 
محو تو شدن را دوست دارم

...null

سلام وقت بخیر