داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم....
یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد...
به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود...
فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟

(ادامه در دیدگاه)
  • Saye

    بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید. مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم. رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش. خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی.» چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام. گفت: «اون بیستی که دادی خیلی چسبید»...گفتم: «اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه.»...خندید و دست انداخت دور گردنم. گفت: «بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه؟»...
    عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم. 
    گفت: «این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که.»...نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط. نشست کنارم. دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود...
    فقط سرد بود...

  • MANI

    وااااااااااااااای چقدر قشنگ بود .... یاد دانشگاه و خاطرات افتادم ! دربند و پاساژ قائم و تجریش و پیتزا چوبیز و دورهمی و بحث های تند سیاسی و غیره ...
    هعی خدا ....................................................

  • Saye

    ممنونم از نگاهتون🌷

  • MANI

    سپاسگزارم که مرا بردید به خاطرات قشنگ زمان دانشجویی

  • Saye

    چ خووب... ما ک کرونا اجازه نمیده با دانشگاه خاطره داشته باشیم... جز سردرد و سوزش چشم...

  • Saye

    خواهش میکنم

  • MANI

    برای ما ترافیک همت بود دردسرش ...
    اما یادم نمی رود با تعداد کمی از دوستان در یک روز برف و بوران شدید هوس کردیم برویم دربند . در کولاک آن روز فقط یک عاشق و معشوق در آغوش هم دیدیدم و دیگر کسی نبود . چقدر زمین خوردیم و آخر در یک کافه با بخاری هیزمی و لبو و چای گرم شدیم .... یادش به خیر
    و حالا آن دوستان هر یک در کشور خارج زندگی می کنند ...

  • Saye

    پس علاوه بر دوران دانشگاه دلتنگ دوستان هم هستین =(

  • MANI

    بشدت و خیلی خیلی ................

  • MANI

    تصور کنید دوران ما کمیته و نظام قدیم و موهای تراشیده سر و خیلی موارد دیگر پا گذاشتیم دانشگاه بالای شهر تهران و کلاس های مختلط و واحد برداشتن و آزاد بودن ... تا خیابان مامور حراست دانشگاه دنبال ما می آمد و چه بلاها که بر سرش نیاوردم من ...
    مابین کلاس ها یا کنسرت بودیم یا نمایشگاه و یا سینما و گردش و دورهمی ....

  • Saye

    هییی... ان شاءالله ک سلامت باشن و سلامت باشین⚘

  • Saye

    تصور کنید دوران ما کمیته و نظام قدیم و موهای تراشیده سر و خیلی موارد دیگر پا گذاشتیم دانشگاه بالای شهر تهران و کلاس های مختلط و واحد برداشتن و آزاد بودن ... تا خیابان مامور حراست دانشگاه دنبال ما می آمد و چه بلاها که بر سرش نیاوردم من ...
    مابین کلاس ها یا کنسرت بودیم یا نمایشگاه و یا سینما و گردش و دورهمی ....


    عجب..‌😄😄

  • MANI

    شما هم شاد و سلامت باشید که فکرم را پرواز دادی به چه سالها و خاطراتی با پست قشنگتان

  • Saye

    خیلی ممنونم =)

  • MANI

    من از شما و مهرتان سپاسگزارم
    و صد البته از اینکه همواره با سر زدن به صفحه ام دلم را شاد و گرم می نمایی

  • Saye

    همچنین =)⚘

  • Saye

    پستاتون خیلی خوبن آدم دلش نمیاد سر نزنه

  • MANI

    پست های چه کسی ؟

  • Saye

    پست های چه کسی ؟

    شما

  • MANI

    خب من به فدای شما که باعث شادی و دلگرمی ام هستید

  • Saye

    خدانکنه🌷

  • MANI

    خودتان هستید سایه عزیز ...

  • MANI

    تمنا می کنم

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.