به مترسکِ مزرعه یِ دلت یاد بده،
برایِ خوشه هایِ گندم زارِ احساست
عاشقانه برقصد
این جا!
کلاغ ها ،واق واق می کنند
و پروازِ دسته جمعیِ گنجشکان
میانِ درختانِ به بار نشسته،
سقط می کند ، میوه ها ی نوبرانه اش را
از طعم گس خرمالو چه می دانی؟ !
از دلتنگیِ آوازِ قو!
من؛
شبیه یک خوابِ زمستانی،
که ماتم گرفته از بیدار شدن،
از دیدنِ آدم هایِ اجباری/تکراری،
خسته از لب هایِ آبستن شده،
که خنده های تلخ را می زایند،
هر روز!
ویارِ نداشتنت را عق می زنم...
الهام اعلاءالملکی (از کتاب در حال چاپ-قلب های صورتی)

پسند

بازنشر