یادمه بچه بودیم تو گذشته های دور
اون زمون كه قلبمون پر بود از شادي و شور ...
روزي که تورو ديدم موهاتو بافته بودي
با گل سپيد ياس يه روبند ساخته بودي ...
بعد از اون روز قشنگ از خدا راضي شدم
از دم صبح تا غروب با تو هم بازي شدم ...
چه روزاي خوبي بود، ولي افسوس زود گذشت
تا يه چشم به هم زديم روز و هفته ها گذشت...
چه روزاي خوبي بود ولي افسوس زود گذشت
تا يه چشم به هم زديم روز و هفته ها گذشت..
يادمه روي درخت دوتا دل كنده بوديم...
سال بعد از اون كوچه ما ديگه رفته بوديم ...
شايد اون دلا ديگه خشکيده رو ساقه ها
شايد هم بزرگ شده زير بال شاخه ها ...
چه روزاي خوبي بود، ولي افسوس زود گذشت
تا يه چشم به هم زديم روز و هفته ها گذشت...

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.