دوستت دارم
و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگی‌ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی.
دوستت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند،
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم،
سخن‌ات شعر است،
خاموشی‌ات شعر،
و عشقت آذرخشی میان رگ‌هایم
چونان سرنوشت.

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر