من، خود را گم کرده ام ،
تا تو مرا پیدا کنی،
و در اندوهم سراپا ایستاده ام تا تو بیایی ،
بنشینم و سر بَر شانه هایت بگذارم ..
بعد از رفتنت ، هیچ وقت با کسی نخندیده ام ،
تا تو بیایی و با تو همساز خنده هایت شوم ،
و هرگز با کسی سخن نگفته ام ،
چون می دانم، رگ غیرتت می گیرد ،
شمع مجلسی شوم ،تنهایی را برگزیده ام ،
انگار بعد از تو ،
این تنهایی بیشتر مرا درک می کند ،
که چگونه دلتنگ توام و دوست داشتنت،
اقلیم جانم شده است ،
و مادام حواسم سمت تو، پرت می شود.

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر